ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
در مطلع یک صبح قشنگ
زیر رگبار تب خاطرهها
درگشودی و قدم بگذاشتی
بر بلندای شب فاصلهها
دستم بگرفتی تو بردی با خود
تا همهمه صدای آن قافلهها
من مست شدم شاد گریستم
رفتم به تمنا به بر آیینهها
آکنده شد این جان وجودم
دل به دریا زدم از بهر تن حادثهها
مهرداد درگاهی
امروز حس میکنم چیزی به زندگی بدهکار نیستم؛
چرا که بهترین و سختترین لحظات را لحظه به لحظه و به تمامی
زندگی کردهام.
زندگی درد را به من شناساند
عشق را به من آموخت،
شور و شیدایی خلاقیت را به من داد.
و به من باوراند
که سهم انسان از خوشبختی
به اندازهٔ عشقی است که ایثار میکند.
در_فاصله_دو_نقطه
ایران_درودی
من سفره دل پیش تو وا کردم ..تا
از کنج لبت روزه قضا کردم.. تا
من بودم و تو, به سوره ی چشمانت
من خالق این هنر صدا کردم تا
نیلوفر_سلیمانی
قول دادم که پنجاه بار تو را ذبح کنم
اما وقتی پیراهن آغشته به خونم را دیدم
مطمئن شدم که خودم ذبح شدم
مرا جدی نگیر
وقتی عصبانی میشوم...
وقتی از کوره در میروم...
وقتی آتش میگیرم...
وقتی خاموش میشوم
من از شدت صداقت دروغ میگفتم
و خدا را شکر که دروغ گفتم.
"نزار قبانی
از عشق مگر چیز کمی خواسته بودیم
یا آنکه بهشت و ارمی خواسته بودیم؟
دلدادگی و مهر و محبت به میان بود
مستانکی و جام جمی خواسته بودیم
این کبکبه ی چرخ پر آشوب کجا بود!
وقتیکه فقط آه و دمی خواسته بودیم
صد کوچه ی آوارگی و حسرت و اندوه
بیچارگی و درد و غمی خواسته بودیم
ما گمشدگان سحر و نغمه صبح ایم
از نای وفا زیر و بمی خواسته بودیم
ای خرمن گیسوی برآشفته ی جانان
ما از تو فقط پیچ و خمی خواسته بودیم
با ابر پر از رایحه ی ساحت باران
در کاسه هر دیده نمی خواسته بودیم
علی معصومی
با خویشتن و سفر
شادمانه باز میگردم،
با کوهها، طوفان و شن
که معبود من بودند
باز میگردم
با خویشتن،
سفر و آنچه معبود من بودند،
تنها به سوی تو ...
"آنتوان دو سنت اگزوپری"