یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تنها در گوشه اتاق نشسته ام

تنها در گوشه اتاق نشسته ام
اگر آمدند و نبودم بگویید
تمام‌گوشه‌و کناره های خانه‌را بنگرید
شاید به خواب ابدی رفته باشم
اگر گشتند‌و باز نبودم...
بگویید رفته دنبال خویش
آمدنی نیست!


ساسان مردوخی

صبح که می شود

صبح که می شود
پنجره می گشایم
قاصدکها آمده اند با بویِ بهار
برای گنجشکانِ گرسنهٔ آراسته بر شاخساران
درختان سجده می کنند بر قدومِ باران
و در سینهٔ سپهر
خورشید می گوید که
با کمانی رنگین
به رویایِ بهشت رسانده مرا.....

علیزمان خانمحمدی

ما نوشتیم و نوشتیم ز عشق

ما نوشتیم و نوشتیم ز عشق
بابتش خون جگر ها خوردیم
کاش میشد وسط محفل عشق
بی محابا ز خوشی می مردیم
رنج هایی که زده شانه به روح
یک به یک روی نمک می بردیم
تا بدانیم که در حیطه ی عشق
باید از خون جگری می مردیم

رضا بهادری

باختم!

باختم!
نه این که نابلدم
بلدم,
قد کشیده ام به داو
حواسم پرتِ تو بود
پرتِ چشمانت
باختم!
دلم
به چشمت
قمارِ بعد
من خودم
تو هیچ
خودم را به تو می بازم
پاکباز
دلش
بی مَنش
دق می کند


رضا پریشان

جامِ ازلی باش که ما باده پرستیم

جامِ ازلی باش که ما باده پرستیم
در حسرتِ دیدارِ تو فانوس بِه دستیم
روئیایِ سحر را به شبِ تیره سپردیم
آهسته و پیوسته و بسیار شکستیم
بهنام زمرّدپور