ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
ما پریشان سوی دریا می رویم..
با تو.... تا آغوشِ رویا می رویم.
ما از این میخانه مست و بیقرار
با تو.... تا مُلکِ ثُریّا ... می رویم
بهنام زمردپور
من و این باده پرستی، رهِ صد ساله یِ ما
نیست آرامِ جهان ، در دل و در خانه یِ ما
خاکم و آبم و آه و ... دلِ و جانم آتش
باش تا کوزه گری دوست کِشد چاره یِ ما
بهنام زمردپور
ما که گرفتار دل و جان شدیم
تشنه به آغوش بیابان شدیم
دور شدیم از همه فرسنگ ها
تا به ره دوست شتابان شدیم
دارِ جهان.... مثنویِ درد بود
خانه یِ دل گرم و زمین سرد بود
بوسه یِ مهتاب به دریا زدیم..
ساحلِ خورشید ، اگر زرد بود
ناب چو یک موجِ پریشان شدیم
پادشه و یوسفِ کنعان شدیم
مستِ زلیخا و غزلهایِ دوست..
محو در اندیشه یِ باران شدیم
بهنام زمردپور
حافظ غزلی.. کهنه نمیگویدم انگار
آزرده ام و دوست نمیجویدم انگار
تقدیر من این بوده که آرام بسوزم
خاکستریم ، شعله نمیسوزدم انگار
بهنام زمردپور
جامِ ازلی باش که ما باده پرستیم
در حسرتِ دیدارِ تو فانوس بِه دستیم
روئیایِ سحر را به شبِ تیره سپردیم
آهسته و پیوسته و بسیار شکستیم
بهنام زمرّدپور