ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت ، ، ، چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو میرفت و ما عاشق و بیدل بدیم ، ، ، پرده برانداختی کار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت ، ، ، سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت
مشعلهای برفروخت پرتو خورشید عشق ، ، ، خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت
عارف مجموع را در پس دیوار صبر ، ، ، طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی ، ، ، حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت ، ، ، آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان ، ، ، راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت
همت سعدی به عشق میل نکردی ولی ، ، ، می چو فرو شد به کام عقل به ناکام رفت ، ، ، چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو میرفت و ما عاشق و بیدل بدیم ، ، ، پرده برانداختی کار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت ، ، ، سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت
مشعلهای برفروخت پرتو خورشید عشق ، ، ، خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت
عارف مجموع را در پس دیوار صبر ، ، ، طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی ، ، ، حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت ، ، ، آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان ، ، ، راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت
همت سعدی به عشق میل نکردی ولی ، ، ، می چو فرو شد به کام عقل به ناکام رفت
رابطه آدمها یخچال و لباسشویی نیست
که گارانتی داشته باشد.
یک روز هست و یک روز نیست و
اگر کسی تضمینی بدهد ،
دروغ گفته است...!
کسانی که بدون دلیل باور
کرده اند را نمی توان
با دلیل قانع کرد
نیاز به یک کلمه دارم
کلمهاى که مرا از روى زمین بردارد
من مثل ساعتی مریضم
و به دقت درد می کشم
سکوت ، تانکی ست
که برزمین فکرهایم می چرخد و
علامت می گذارد
ازروی همین علامت ها دکتر
نقشه جغرافیایی روحم را روی میز می کشد
و با تاثر دست بر علامت ها می گذارد:
«چه چاله های عمیقی»
بگذشتــه ام از خــــویش ولـــی از تــــو گذشتن
مرزی ست که مشکل تر از آن مرحله ای نیست
تلخ ترین نوعِ از دست دادن، مربوط به کسانیست که هیچوقت به دستشان نیاورده بودیم
هیچ وقت نداشتیمشان...
هیچ وقت هیچ خاطرهای از آنها به یاد نداریم اما تا دلتان بخواهد بارها رو به رویمان تجسمشان کرده و از اتفاقات روزمره سخن گفتهایم
با هم بحث کردهایم و گاهی میان همین آرزوی محال، به آغوششان پناه بردهایم
کسانی که هیچگاه وقتشان را برایمان خالی نکردهاند اما تمام زندگیمان پُر از آنهاست...
آنانی که میدانیم دوستمان ندارند اما ما را جایی میان مشغلههایشان کنار
گذاشتهاند تا غروب جمعهای، عصر دلگیری...یا در یک هوای ابری نابهنگام کسی
را داشته باشند که وقتشان را پر کند
تنهاییمان را کتمان میکنیم بی آنکه خاطرمان باشد زمان، برای هیچکس از حرکت باز نمیایستد
ما یک روز پشت همین فیلمهایی که برای خودمان بازی میکنیم غافلگیرانه پیر میشویم.
زهرا مهدوی