ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
من به این معجزه ایمان دارم
منتظر باید بود
تا زمستان برود
غنچه ها گل بدهند...
گره افتاد بر زلفت... از ایمانم چه می دانی؟
از این آشفته بازار پریشانم چه می دانی؟
یکی از گردهای روی دامان تو باشم کاش
ببین از آرزوهای فراوانم چی می دانی
سر سربسته ی لب های سرخت را کمی وا کن
بگو از داستان های رقیبانم جه می دانی
در آغوش دل انگیز بهاری از غم من که
سراپا گرم سرمای زمستانم چه می دانی؟
سرآغاز غریب قصه ی پر غصه ام بودی
بگو از داستان رو به پایانم چه می دانی؟
محید صحراکارها
بغض چشمانت را دیدم دلبرانه
دل به نگاهت بستم دلبرانه
باز اشک ریختی و دلبر شکست
دل را خون کردم به پایت دلبرانه
علیرضا دلبر
ما بی ایمان نبودیم،
منتها می خواستیم به باورهای خودمان و نه باورهایی که برای ما مقرر شده بود ایمان داشته باشیم...
اگر بر سخنی که می گویی اشراف نداری بر آن اصرار نکن
و در اثبات حرف خود مکوش که نادانی و ناآگاهی تو بیشتر برملا خواهد شد.
گاهی به جای لجاجت ،شنونده و پذیرا باش...