ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
یک شب مهتاب
مردمان زیادی
سازهایشان را بر میدارند
زیباترین آهنگها را مینوازند
تا من
عاشقانهترین شعرم را برایت بخوانم
تا تو
مست عطر شب بو ها،
تا تو عاشق یک دسته گل یاس شوی
خواهی دید
که تمام دنیا بیدار مانده است
تا به آغوشم بیایی
و من دیوانه وار بگویم
"دوستت دارم"
نیکی فیروزکوهی
امروز که اینجا آفتابی بود
بیشتر از همیشه یاد تو بودم
نه به خاطر خورشید زیبایش
یا دلچسبی گرمایش؛
یا به خاطر اینکه تعطیلی بود و
من تمام روز لم داده بودم و کتاب می خواندم؛ نه
به یاد تو بودم به خاطر تمام حرف هایی که می شد
با تو کنج حیاط ما زیر آفتاب نشست و زد؛
به خاطر صدای تکه های یخ لیوان شربتی که برایت می ریختم؛
به خاطر تمام عکس هایی که می گرفتم
تا سالها بعد در یک آلبوم جلد چرمی سبز رنگ نشانت دهم
به خاطر شعر... این شعر
می بینی؟
نزدیک بودن، زیاد هم دور نیست...
"نیکى فیروزکوهى"
نگاهت....
شهری باشد جنگ زده
که تنها یکنفر آبادش میکند
.... عشق
"نیکی فیروزکوهی"
صدایم کن
اعجاز من همین است
نیلوفر را به مرداب میبخشم
باران را به چشمهای مردِ خسته
شب را به گیسوانِ سیاهِ سیاهِ خودم
و تنم را به نوازشِ دستهایِ همیشه مهربانِ تو
صدایم کن
تا چند لحظه ی دیگر آفتاب میزند
و من هنوز در آغوش تو نخفته ام
"نیکی فیروزکوهی"
گاهی فکر میکنم دنیا با همه عظمتش تا چه اندازه میتواند حقیر و بی ارزش باشد.
آدمها از بامِ باورِ ما سقوط میکنند، یکی...یکی.
و قلب بی آلایش ما، تهی از عشق و اعتماد فرو میپاشد، زخم خورده، رنجیده، آرام...آرام
نیکی فیروزکوهی
دلم می خواهد زنگ بزنم و بگویم اسیر لحظه هایی سرد و طولانی شده ام.
بگویم روز و شب ندارد، من پر از خالی ام. پر از خالی .... پر از خالی ....
نیکی فیروزکوهی
و از آرزوهای بی شمار
تنها و تنها تو را خواستم
خواستنی با شکوه
رویایی
و محال
و محال
نیکی_فیروزکوهی
این تئوری مزخرف را که
دوست داشتن نیازی به گفتن ندارد
فراموش کن!
یادت باشد قویترین حسها
اگر پرستاری و مراقبت نشوند
بیمار میشوند و میمیرند
اتفاقِ عشق را
برای خودت و اطرافیانت زیباتر کن...
.
.
.
نیکى_فیروزکوهى