یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

با بودنِت دائم پر از احساسِ عشقم

با بودنِت دائم پر از احساسِ عشقم
با من بمون تا غرقِ خوشحالی بمونم
زیباترین تصویرِ این دنیا تو هستی
ای عشق من، ای بهترین، ای مهربونم

لبریزِ احساساتِ خوبم تا تو باشی
تا عمر دارم عاشقم... عاشق‌ترینم
من شاعری خوشبخت هستم با وجودِت
با عشق توی شعرِ پر شورم عجینم


با چِشم‌های عاشقِت آرامشم باش
تا شور و حالم لحظه‌ای پایان نگیره
از روزگارم درد و سختی رو گرفتی
وقتی که هستی سرنوشتم بی نظیره

حالم فقط با عطر تو آرومه هر شب
وقتی نباشی زندگی طوفانِ درده
من آدمی پر حسرتم، آرامشم باش
بی دست‌های گرم تو این شهر سرده

با اینکه هر شب سوز و سرما داره این فصل
گرمای دستِت توی دستم بی حسابه
مهتاب هستی واسه این شب‌های تاریک
تا نورِ پر عشقِت به تقدیرم بتابه

مهدی ملکی

ای وای که روزگارِ من ویران است

ای وای که روزگارِ من ویران است
با داغ تو چشمِ تارِ من ویران است

برگرد که پایان زمستان باشی
کاشانه‌ی بی بهارِ من ویران است

مهدی ملکی

هوای عشق داری توی چشمات

هوای عشق داری توی چشمات
نگاهِت حرف‌های ناب داره
بیا بانو که آرومم کنارت
وجودِت مرهمِ چشمای زاره

پر از احساسِ خوبم تا تو هستی
بیا پیشم که درمانی به دردم
نجاتم میده هی آغوشِ گرمِت
بمون... من خسته از شب‌های سردم

کنارِت فصلِ سرما هم قشنگه
تو باشی غرق میشم توی پاییز
به آغوشم بکش ای مهربونم
بمون با شاعرِ از عشق لبریز

تو واسم ارزشت بی حد و مرزه
به چِشمم بی نظیری... یک جهانی
شبی با من نباشی جون ندارم
تو تنها همدم این ناتوانی

عزیزم شک نکن همتا نداری
تو قطعا دختری بی نقص و نابی
فراتر میره این حس با تو از عشق
تو واسم بهتر از رویا و خوابی



مهدی ملکی

ای که با عطر تو یک مرتبه مدهوش شدم

ای که با عطر تو یک مرتبه مدهوش شدم
آخر از ذهن تو افسوس... فراموش شدم

آب شد شمعِ دلم بی تو در این خانه‌ی سرد
شمعی از غم شدم و بعد تو خاموش شدم

روز و شب زارم و پیوسته عزادار توام...
تو چه کردی که چنین بی تو سیه پوش شدم

بوسه‌ات سهم منِ غمزده انگار نبود
جای نوشیدن لب‌های تو غم‌نوش شدم


کاشکی زنده کنی بار دگر قلب مرا
ای که با عطر تو یک مرتبه مدهوش شدم

مهدی ملکی

پناهم میده آغوشِت عزیزم

پناهم میده آغوشِت عزیزم
وجودِت واسه قلبم آشیونه
قشنگی، بی نظیری، مهربونی
دلت اندازه‌ی هفت آسمونه

نگاهِ مهربون و ناب داری
دلم با دیدنِت دیوونه میشه
خدا چشماتو آخر سهم من کرد
که من شاعر بمونم تا همیشه


بمون تا با تو پابرجا بمونم
نباشی روزگارم بی ثباته
چشای عاشق و آروم و مستِت
برای مرگ هم حتی نجاته

امیدم توی این دنیای سختی
ازم دوری کنی خوش نیست حالم
برای قلب من مرهم که باشی
تمومِ دردها رو بی خیالم

تو باشی کلبه‌ی من غرقِ عشقه
کنارِت زندگی دلچسب و زیباست
زمستون نیست وقتی با تو باشم
به عشقِت تا قیامت فصل گرماست

مهدی ملکی

باز هم پر شده این شهر ز بارانِ غمت

باز هم پر شده این شهر ز بارانِ غمت
خانه یکباره فروریخت ز طوفانِ غمت

موج اندوه تو بر ساحل دنیای من است
چه کنم بعد تو با سختی و طغیانِ غمت

حالِ مطلوب ندارم به خداوند قسم
قلب زارم برسد کاش به پایانِ غمت


اندکی در دل من تاب و توان نیست دگر
باطلم ساخت شبی دردِ فراوانِ غمت

سوز و سرماست در این کلبه‌ی تاریکِ دلم
باز هم مانده چرا فصلِ زمستانِ غمت

مهدی ملکی

چشم‌های هیچ کس زیباتر از چشمت نبود

چشم‌های هیچ کس زیباتر از چشمت نبود
شعر حتی خوب و پر معناتر از چشمت نبود

چشم‌های بی کرانت موج‌های ناب داشت
هر چه دریا دیده‌ام دریاتر از چشمت نبود

بس تلاطم داشت دائم چشم‌های محشرت
قعرِ اقیانوس هم بالاتر از چشمت نبود

در تمام نیمه شب‌هایی که بودی پیش من
ماه حتی اندکی پیداتر از چشمت نبود

بی گمان در ذهن من دریا و اقیانوس و ماه
ذره‌ای گیرا و پابرجاتر از چشمت نبود


مهدی ملکی

ای که با عطر تو یک مرتبه مدهوش شدم

ای که با عطر تو یک مرتبه مدهوش شدم
آخر از ذهن تو افسوس... فراموش شدم

آب شد شمعِ دلم بی تو در این خانه‌ی سرد
شمعی از غم شدم و بعد تو خاموش شدم

روز و شب زارم و پیوسته عزادار توام...
تو چه کردی که چنین بی تو سیه پوش شدم

بوسه‌ات سهم منِ غمزده انگار نبود
جای نوشیدن لب‌های تو غم‌نوش شدم

کاشکی زنده کنی بار دگر قلب مرا
ای که با عطر تو یک مرتبه مدهوش شدم

مهدی ملکی