چشم از پنجره بردار
منجی در آینه است.
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
خستگی را
آغوشِ تو در می کند
وقتی نیستی
عجالتاً چای می خوریم
چه کنیم؟!
"علیرضا روشن"
در قفس را باز بگذار
پرنده اگر به تو عاشق باشد
بر شانه هایت می نشیند....
(علیرضا روشن)
کسی که نشسته است
همیشه خسته نیست
شاید جایی برای رفتن نداشته باشد
کسی که نشسته است
شاید خسته باشد
شاید همه جا را گشته باشد و خسته باشد
کسی که نشسته است
حتماً گم کرده ای دارد.
علیرضا روشن
تنهایی پیچیده نیست..
چای خوردن است
خندیدن است و گریستن است ؛ به جَبرِ هجران...
علیرضا_روشن
در خانه ام را می زنند.
میهمان ها
رفتگرها
نشانی گم کرده ها
کودکان
همه...
هر کسی
جز تو !
مادرت تو را می بیند
خواهرت
پدرت
مردم غریبه
هزار نفر تو را می بینند
همه تو را می بینند
آن وقت
من که دوستت دارم
من که از همه بیشتر دوستت دارم
تنهایم
علیرضا روشن