ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
میخواهم شعر شوم
غزل شوم
بگردم به دور تو
تا کم شود بی تابیام
عبدالله_احتشامی
یه حرف هایی هست
با زبان نمیشه گفت
فقط دستان معشوق را میخواهد و
گرفتن دستانت
با هم کلی حرف خواهند داشت
با دست ها به رویا
به زندگی
به عمق قلب های هم میرویم
گاهی
فقط دست ها هستند که حرف میزنند
عبدالله_احتشامی
دوست داشتنت حکم عجیبیست
آنقدر زیادست
که بین اعضای بدنم
تقسیمش کردهام ، کم نشود
عبدالله_احتشامی
حالا که آمدهای
نزدیکم باش و بنشین
وقت برای جوانی کردن نیست
اما میشود
بخندیم و باهم پیر شویم
عبدالله_احتشامی
من در حال فرو ریختنم
در کنارم نَنَشین
به تو آسیب میرساند
این همه ویرانیام
عبدالله_احتشامی
من غارت شدهام از همه چیز
حالا که بی خبر آمدهای
ای عشق
هرچه باقیست مال تو
عبدالله_احتشامی
آیینه هم با من غریبگی می کند
هر روز که می گذرد
دیگر مرا هم نمیشناسد
کاش می دانست
عاشقی چه بر سر آدمی میآورد
عبدالله_احتشامی
دوست داشتن کار هرکسی نیست
بلد بودن میخواهد
اگر بود
این همه تنهایی درد نداشت
وجود نداشت
و من عاشقانه دوستت دارم
عبدالله_احتشامی