ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
به
بی رحمیِ ناتمام
شست باران
تمام رد پایت را
جز آن ردّی
که بر دل جا گذاشتی
تا ابد میماند
و
در هر تپشی
داغِ تو را
تازهتر می کند
حیدر ولی زاده
هوا
سردتر می شود
و جایِ
دستان تو
در دستانم
خالی تر
پایانِ
کسی
در راه است
بگویید
زمستان
نیاید
امسال
حیدر ولی زاده
چو
دلتنگی
مرا
می خواند
قدم
در راهش
میگذارم
میانِ سینه
اندر غمِ دل
نشانی
از
تو
دارد
حیدر ولی زاده
ناتـوانـیِ
وصـفِ تـو
فصلِ مشتـرک
مـن و
واژه هـاسـت
آن روزهـا
کـه برایـت
شعـر
نمـی گویـم
حیدر ولی زاده
هـر
شـب
بـدان
امیـد
خوابـم
نیمـه شبـی
شایـد
در حوالـیِ تـو
بیـدار شـوم
حیدر ولی زاده
ای
ز مـن گـریز
و
ز خیـال ناگریـز
دانـی
کـه
هـر آن
در وهـمِ سبـزینـه
دیـدارِ جاودانـه
داریـم؟
حیدر ولی زاده
چـه زیبـا
و غمگیـن
اسـت
پاییـزِ بارانـی
به ماننـد
چشمـان تـو
در لحظـه
خداحافظـی
حیدر ولی زاده
مـن از رفتـن هـای
ناگهـانی هـراس دارم
بـرو
ولـی
نامـه ای پشـت در بگـذار
عطـرت را
از لابه لای
تمـام سطرهایـش
خواهـم گرفـت
و تـا ابـد
با اشـک
بر نقـش دستـانـت
بوسـه خواهـم زد
حیدر ولی زاده