یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

عطـر تـو را

عطـر تـو را
در سطـر بـه سطـر
تمـام شعـرهـای
ناگفتـه ام
مـی جـویـم
آن جـا کـه
میـان گـل ها
گـم می شـوی
مـن
بـرای بوییـدنـت
گل واژه ای جدیـد
خلـق
خواهـم کـرد


حیدر ولی زاده

چــه قــرارِ عاشقانــه ی زیبایی اسـت

چــه
قــرارِ
عاشقانــه ی
زیبایی اسـت
آن شـب هـا
که با تــو
در کوچه هـای
بی انتهای خیالـم
پای کوبـان
قـدم
می زنـم


حیدر ولی زاده

چه کسـی دانـد حالِ چشـم خستگـانِ

چه کسـی
دانـد
حالِ
چشـم خستگـانِ

شـب زنـده دار را
جز آن که
شـب را
در انتظـار
آمدنِ گمگشتـه ای
سحـر کنـد

حیدر ولی زاده