ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
اگر تو باز نگردی
نهال های جوان اسیر گلدان را
کدام دست نوازشگر آب خواهد داد
چه کسی به جای تو
آن پرده های توری را
به پشت پنجره ها پیج و تاب خواهد داد
حمید_مصدق
به من بتاب
که سنگِ سردِ دره ام
که کوچکم که ذره ام
به من بتاب
مرا زِ شرم مهر خویش
آب کن
مرا به خویش جذب کن
مرا هم آفتاب کن ...
حمید مصدق
دوباره با من باش
پناه خاطره ام
ای دو چشم روشن باش
هنوز در شب من آن دو چشم روشن هست
اگر چه فاصله ما
چگونه بتوان گفت ؟
هنوز با من هست
کجایی ای همه خوبی
تو ای همه بخشش
چه مهربان بودی وقتی که شعر می خواندی
چه مهربان بودی وقتی که مهربان بودی
چگونه نفس تو را در حصار خویش گرفت
تو ای که سیر در آفاق روح می کردی
چه شد
چه شد که سخن از شکست می گویی
تو ای که صحبت فتح الفتوح می کردی
حمید مصدق
در دلم
آرزوی آمدنت میمیرد
رفتهای اینک،
اما
آیا
باز میگردی؟
حمید مصدق
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام.
من در این تاریکی
من در این تیرهشب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام.
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه من،
گیسوان تو شب بیپایان
حمید مصدق