یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

زندگی

زندگی حکایتی است که هم می تواند
توسط یک " ابله " روایت شود ،
هم توسط یک "بودا "
" اشو "

اگر قرار باشد خوبی ما وابسته به رفتار دیگران باشد

اگر قرار باشد خوبی ما وابسته به رفتار دیگران باشد

این دیگر خوبی نیست بلکه معامله است ...


اما من تنها گاهی چنان آغشته از روز می شوم..

اما من تنها
گاهی چنان آغشته از روز می شوم
که تک و تنها
در میان کشتزاران می دوم
و در آستانه ی زمستان
سخن از گرما می گویم
من چندان هم
برای نشستن در کنار گلهای بنفشه
بیگانه و پیر نیستم ...


" احمدرضا احمدی "

کاروان زندگانی می رود

عمر از کف رایگانی می رود
کودکی رفت و جوانی می رود
این فروغ نازنین بامداد
در شبانی جاودانی می رود
این سحرگاه بلورین بهار
روی در شامی خزانی می رود
چون زلال چشمه سار کوه ها
از بر چشمت نهانی می رود
ما درون هودج شامیم و صبح
کاروان زندگانی می رود
"شفیعی کدکنی "

ای آب روشن

 ای آبِ روشن


 تو را با معیارِ عطش می‌سنجم...


                                         « احمد شاملو »

نگو که شعر بگو ، گفتنم نمی آید

نگو که شعر بگو ، گفتنم نمی آید
به روی صفحه ی دفتر قلم نمی آید
چگونه از دل سنگ تو خوب بنویسم؟
نگو که بد بنویسم ، دلم نمی آید !

به لطف حادثه شاعر نوشت " خواهد مرد "
تو لایک کردی و گفتی
" بدم نمی آید...! "

می خواهمت،می دانی اما باورت نیست

می خواهمت،می دانی اما باورت نیست

فکری به جز نامهربانی در سرت نیست

دیگر شدی هر چند ، اما من همانم
آری همان شوری که در سر دیگرت نیست
من دوستت دارم تمام حرفم این است
حرفی که عمری گفتم اما باورت نیست
من آسمانی بی کران ، روحی بلندم
باور کن این کوتاهی از بال وپرت نیست
ای کاش درآغاز با من گفته بودی
وقتی توان آمدن تا آخرت … نیست !