یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ای آشنای من!

ای آشنای من!
برخیزو با بهارسفرکرده بازگرد
تا پرکنیم جام تهی از شراب را
وز خوشه های روشن انگورهای سبز
درخم بیفشریم می آفتاب را

به کجا رسیده بودیم که زمان

به کجا رسیده بودیم که زمان
را بر مثال اسطوره یی می نگریستیم؟
از کف شعر که
جزر کامل چشمان توست
گل های ابدی اقاقیا
بهار را اعتراف می کنند...

ساده ترین کار جهان این است که خودت باشی

ساده ترین کار جهان
این است که خودت باشی
و دشوارترین کار جهان این است که ،
کسی باشی که دیگران میخواهند

هر روز شانسی

هر روز شانسی
برای تبدیل خودت
به یک شخص بهتر است.

درست لحظه ای که تو باید بری

درست لحظه ای که تو باید بری
اسیر یه احساس مبهم شدیم
ببین بعد یک عمر پرپر زدن
چه جای بدی عاشق هم شدیم...

[روزبه_بمانی]

از تو حرف میزنم

از تو حرف میزنم
چنان نوبرانه میشوم
که بهار هم
دهانش آب می افتد...

کجاست صدای تو؟

گوش میدهم به هیاهوی ِدهانها

و هیچ نمیشنوم

کجاست صدای تو؟

دلتنگِ خویشم،

در صدایِ تو...


((معصومه صابر))

از من تا تو ، راهی نیست

از من تا تو ، راهی نیست
کافی ست دستم را دراز کنم
و دستت را از لابلای دنده های قفسه ی سینه ام بگیرم

چگونه بگویم ؟
دور نیستی
در منی
اما
در فاصله ی میان دو اندوه نشسته ای :

اندوه قبل از داشتنت
و اندوه بعد از داشتنت

::. شیرین فروغان