یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ساعت ، به وقت موعود رسید

ساعت ،
به وقت موعود رسید
جنگل ،
به خواب عمیقی فرو رفت

شکارچی ،
شکارچی بزرگ را شکار کرد
آهو ،
به آهو بوسه داد
اسلحه ،
به دست اهلی ترین حیوان افتاد

جنگل ،
از خواب خود برنخاست
و ساعت
در وقت موعود خود ماند .

::. شیرین فروغان

ساعت ، به وقت موعود رسید

ساعت ،
به وقت موعود رسید
جنگل ،
به خواب عمیقی فرو رفت
شکارچی ،
شکارچی بزرگ را شکار کرد
آهو ،
به آهو بوسه داد
اسلحه ،
به دست اهلی ترین حیوان افتاد
جنگل ،
از خواب خود برنخاست

و ساعت
در وقت موعود خود ماند .

::. شیرین فروغان

می توانستم مشتی گندم باشم

می توانستم مشتی گندم باشم
که جیره ی روزانه ی پرنده ای را کفایت می کند
یا جرعه ای آب
که گلوی زخمی گلها را تر می کند

اما افسوس هیچ نشدم
انسان ماندم ؛


کوتاه ترین درنگ آفرینش

اندکی خاک ، زیر پای آدمی
اندکی خاک ، پراکنده میان بادها

::. شیرین فروغان

از من تا تو ، راهی نیست

از من تا تو ، راهی نیست
کافی ست دستم را دراز کنم
و دستت را از لابلای دنده های قفسه ی سینه ام بگیرم

چگونه بگویم ؟
دور نیستی
در منی
اما
در فاصله ی میان دو اندوه نشسته ای :

اندوه قبل از داشتنت
و اندوه بعد از داشتنت

::. شیرین فروغان