ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
چراغ را نتوانم کشت
که صبح پنجره روشن نیست
به هیچ سو نتوانم رفت
اگرچه جای نشستن نیست
چنان در آینه تنهایم
که غیر خویش نمیبینم
به جستجوی که برخیزم؟
در انتظار که بنشینم؟
ز صبح پنجره نومید
خوشم به باد که خواهد خواند
تو، گرد خانهتکانیها
در آستانه نوروزی
تو را از آینه خواهم راند
#نادر_نادرپور
از کوچههای خاطرهی من
امشب، صدای پای تو میآید
آه ای عزیزِ دور!
آیا به شهرِ غربتِ من پا نهادهای؟
نادرنادرپور
در آبی خجول آسمان
پرنده ای صفیر زد
کجاست ، پس کجاست صبح ؟
جواب دادمش
به روی بال های تو
پرید و صبح در نگاه من نشست.....
نادر نادرپور
من باد نیستم
اما همیشه تشنه ی فریاد بودهام
دیوار نیستم
اما اسیر پنجه ی بیداد بودهام
نقشی درون آینه ی سرد نیستم
زیرا هرآنچه هستم،
بیدرد نیستم
اینان به ناله ی آتش درد نهفته را
خاموش میکنند و
فراموش میکنند
اما من آن ستاره ی دورم که آبها
خونابههای چشم مرا نوش میکنند
نادر_نادرپور