یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

حرف‌های گفتنی

حرف‌های گفتنی
و رنگ‌های عمیقِ پنهان گل‌ها
اشارت‌های ناپیدای آسمان
هممه‌ی بی صدای کوه،
دره، و دشت و رود
و باتلاق‌های تنهای وسیع
در گشتاوری از سکوت بله‌ها
در فضا زمانی چین خورده
به عضوهای حسیِّ کسی

می‌رسد.

وحیدى شیرازى

در مغرب اینجا چه بهار دل انگیزی...

در مغرب اینجا
چه بهار دل انگیزی...

برگ‌ها رنگین
و گل‌ها
در راه سفر به سرزمین‌های شمالی


وحیدى شیرازى

بر خاک کف کفش‌هایت

بر خاک کف کفش‌هایت
تیمم جبیره‌ای می‌کنم
زخم‌های دلم جبیره‌ای‌ست بر جبیره
وحیدى شیرازى

شبانه از باغ عبور کرد

شبانه از باغ عبور کرد
تا زلف پریشان بنفشه
قامت خمیده گزنه
و سینه‌ی گلگون شقایق را
به گور دیده نسپارد.

وحیدى شیرازى

خواستم زلال باشم

خواستم زلال باشم
عقابی
در عمق آبی آسمان چشمانش
خیره به ماهیان ساده‌ی برکه‌ی دلم بود

وحیدى شیرازى

خواستم زلال باشم

خواستم زلال باشم
عقابی
در عمق آسمان آبی چشمانش
خیره به ماهیان ماهیان ساده‌ی برکه‌ی دلم بود


وحیدى شیرازى

رسم گل‌ریزان درخت اقاقی

رسم گل‌ریزان درخت اقاقی
در لابلای وزش باد بهار بود
شاید شبنم صبحگاهی گل برف
رهگذری برای زیارت نداشت
که در سپیدترین زیبایی گلبرگ‌ها
با خود حرف سپید می‌زد.



وحیدى شیرازى

لحظه‌های مرا بی تو

لحظه‌های مرا بی تو
صدای تو آنچنان سرشار می‌کند تا
جان به وجد
و تن به رقص می‌آید
مرا به بی خویشتنی
و یگانه تو را پرستی
بر سجاده‌ی عشق می‌افکند
دیدارت چه می‌کند؟
خدا داند.


وحیدى شیرازى