یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دیگر اکنون با بهانه

دیگر اکنون با بهانه
در زمستان
باز باران
می زند تق تق به شیشه
می چکد از شیروانی
با نوای آسمانی
در نواحی شمالی
گویی او دارد قراری
دیده از دور
دختری ابرو کمانی
با نمودی ارغوانی
زیر باران
خیس و شادان
زلف خود کرده پریشان
راه می‌رفته خرامان
تا رسد بر بیشه زاران
در دل یک روز عالی
در کنار جویباران
رقص می کرد
رقص می کرد
به چه زیبا
به چه زیبا


نیر صفری

روی گلگون و لب لعل تو دیدم

روی گلگون و لب لعل تو دیدم
از همه عالم و آدم برهیدم
در حسرت بوسیدن آن چشم سیاهت
من همه ناز تو یکجا بخریدم
خواستم دل بکنم از تو و از بخت سیاهم
لیک از کوی تو صد نغمه مستانه شنیدم
آمدم سر نهان با تو بگویم
نتوانستم و هی جامه دریدم
من دگر از غم هجران و دل زار نگفتم
حرفی ز تو از بیدل و دلدار نشنفتم
یا رب دگر از شومی تقدیر و غم یار ننالم
که من محنت کشم، رسوایی ام از دل برآرم
ای داد که از عشق دو عالم به فغانم
من دگر طاقت نامردی این دهر ندارم


نیر صفری