ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
نسترن وثوقی
زمستان دارد
به بهار برمی گردد
شاید تو هم به من بازگشتی
ولی دیگر
سیاهی به موهایم بر نمی گردد
و عشق
هر چقدر هم شعبده بازِ ماهری باشد
نمی تواند اندوه را
در دست هایش غیب کند
و شادی را
از کلاهش بیرون بیاورد...
دوباره دیدمت
و این بار
به درک تازه تری از تنهایی رسیدم
دوباره دیدمت
و ناباورانه
در هوای غربتت نفس کشیدم
دوباره دیدمت
و به فصل تازه تری در عشق رسیدم
نسترن وثوقی
عشق همیشه آدم را
در خودش غرق می کند
حالا تو هر چقدر هم که بگویی
شناگر ماهری هستی
عشق آدم را غرق می کند
غرق در دلتنگی
غرق در تنهایی
و تو بهترین ناجی دنیا هم که باشی
نمی توانی خودت را نجات دهی
عشق همیشه
آدم را در خودش غرق می کند
نسترن وثوقی
زمستان دارد
به بهار برمی گردد
شاید تو هم به من بازگشتی
ولی دیگر
سیاهی به موهایم بر نمی گردد
و عشق
هر چقدر هم شعبده بازِ ماهری باشد
نمی تواند اندوه را
در دست هایش غیب کند
و شادی را
از کلاهش بیرون بیاورد...!
نسترن وثوقی
خلاصه اخبار جهان
هر چه که می خواهد باشد ...
حالا که
جهان ِ من ، در تو خلاصه می شود . . .
ــــــــــــــــــ
نسترن وثوقی
زمستان دارد
به بهار برمی گردد
شاید تو هم به من بازگشتی
ولی دیگر
سیاهی به موهایم بر نمی گردد
و عشق
هر چقدر هم شعبده بازِ ماهری باشد
نمی تواند اندوه را
در دست هایش غیب کند
و شادی را
از کلاهش بیرون بیاورد...!
نسترن وثوقی
زمستان دارد
به بهار برمی گردد
شاید تو هم به من بازگشتی
ولی دیگر
سیاهی به موهایم بر نمی گردد
و عشق
هر چقدر هم شعبده بازِ ماهری باشد
نمی تواند اندوه را
در دست هایش غیب کند
و شادی را
از کلاهش بیرون بیاورد...!
نسترن وثوقی
تو زخم تازه ای به من نزدی
فقط خنجری را
از پشتم بیرون کشیدی
و در قلبم فرو کردی
نسترن وثوقی