ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
دلتنگی سایه ی رقص دردیست
بی امان و باران خیز
دردنیای دوستت دارم های پراز خلأ نبودنت
پشت پنجره های همیشه
درانتظار آمدنت.
لعیا_قیاثی
بالاخره یک روز کمرنگ و بی رمق میشود
این همه احساس سردو بی روحت
ومن درنهایت بهت و حیرت مچاله خواهم کر د غرور
پوسیده شده ات را وآویزش خواهم کرد ازتمام پنجره های مشرف به کوچه های بن بست
تا دیگرراه گریزی برایت نماند
هراسم نیست
چراکه پایان غرورتوپایان انزوای احساس وحشی منحصر به قلب من خواهد بود.
لعیا قیاثی
کافیست نسیم در مهلکه ی بنفشه زار گیسوانت
دل ببازد و اوازه خوان بشود
وموهای تورابرروی شانه هایت به رقص دراورد
وتمام نت های موسیقی را مجبور به خواب رفتن کند
ویک من من بماند
وارزوی انگشتانی که لای پیچش تار به تارشان گیر کرده است
وبیاندیشد به احساس یخ زده ی تو
وجان منی که با هر بار بوییدن عطر موهایت پر پر میشود
لعیا قیاثی
دستان خیالت
را دردستانت
میگزارم
وتنها به یک چیز
می اندیشم
دوست داشتنت
بدجور دارد، لحظه هایم را
به اسارت خودش میبرد.
لعیا_قیاثی
تقصیر تو نیست که
لبریزم از زخم عشق
گاهی نسیم هم
درحکم توفان
تمام قاصدک های
خیال خوشم را
حسود میکند و لجباز
تاعطر دوست داشتنم را
به کج راههای بی مقصد برساند
نه به رویای سبز
کاشانه ی پرمهرت .
لعیا_قیاثی
شبیه آینه
درخود میشکنم
وقتی تمام قدوآراسته
روبرویم میایستی
وبا لبخندنگاهت
شادی همنشینی با رقیبان
را به رخم میکشی.
لعیا_قیاثی
بی تو
سکوت آرام نیست
تصور خیالت محال است
بی تو
هرجا که تنها باشم
آخردنیاست.
لعیا_قیاثی
عقربه های ساعت
هیاهویی غریبانه
را مابین سکوت شبانه ی اتاقم
رهاکرده اند
سنگینی دستانِ خیالت را روی گریبانم حس میکنم
دارد خفه ام میکند
این همه شب گردی هایِ
بی سروتهِ من و خیالت
انگار دیوانه شده ایم
گاه میخندیم چون دلقک سیرک
گاه میگرییم چون مرغِ شوم شب
نهایت داستانمان شده است
ترسِ از دست دادن همدیگر
دست دردست هم
باصدایی رسا:
آواز ه خوان شبِ تار میشویم
آخر قراراست ته این ماجرا بمیریم
پس دور ترازدور چرا
بیا که بساط بوسه به پاست اینجا
لب از شما و بوسه ازما
یا لب ازما و بوسه ازشما.
لعیاقیاثی