یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

روزها در آتش خورشید رقصیده

روزها در آتش خورشید رقصیده
نیمه شب ها چون گلی خاموش
در سکوت ساحل مهتاب روئیده
«باز کن در ... اوست»
آسمان ها را به دنبال تو گردیده
در ره خود خسته و بی تاب
یاسمن ها را به بوی عشق بوئیده
بال های خسته اش را در تلاشی گرم
هر نسیم رهگذر با مهر بوسیده
«باز کن در ... اوست
باز کن در ... اوست» .


فروغ_فرخزاد 

کسی به فکر گل ها نیست

کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باورکند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست .

حیاط خانهٔ ما تنهاست
حیاط خانهٔ ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه می کشد

و حوض خانهٔ ما خالی است
ستاره های کوچک بی تجربه
از ارتفاع درختان به خاک می افتد
و از میان پنجره های پریده رنگ خانهٔ ماهی ها
شب ها صدای سرفه می آید
حیاط خانهٔ ما تنهاست .

فروغ_فرخزاد

ما از نفوذ سایه‌های شک

ما از
نفوذ سایه‌های شک
در باغهای بوسه‌هامان رنگ می‌بازیم...

دستهایم را در باغچه میکارم

دستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد، میدانم، میدانم، میدانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت

فروغ_فرخزاد

دیدم که بر سراسر من موج می‌زند

دیدم که بر سراسر من موج می‌زند
چون هرم سرخگونه آتش
چون انعکاس آب
چون ابری از تشنج باران‌ها
چون آسمانی از نفس فصل‌های گرم
تا بی‌نهایت
تا آنسوی حیات
گسترده بود او ...

فروغ_فرخزاد

حرفی به من بزن

حرفی به من بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم
فروغ فرخزاد

ای دو چشمانت رهی روشن

ای دو چشمانت رهی روشن
به سوی شهر زیبایی..
ای نگاهت باده‌ای در جام مینایی..
آه، بشتاب..
ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرایی
ره بسی دور است..
لیک در پایان این ره،
قصر پر نور است..!

فروغ_فرخزاد

مدتِ زیادی گریه کردم، نمی‌دانم چرا!

مدتِ زیادی گریه کردم، نمی‌دانم چرا!
فقط یادم هست که گریه کردم و اگر گریه نمی‌کردم خفه میشدم!
تنهاییِ روح مرا هیچ چیز جبران نمی‌کند.

مثل یک ظرف خالی هستم و تویِ مرداب ها دنبال جواهر می‌گردم.


فروغ فرخزاد