ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
مَردی در انعکاس شیشه های دودی شب
به یاد صدای بمب و موشکهایی افتاد
که روی متن لحظه ها تصویر سازی میکردند
نشسته بر ویلچر
ولی با قلبی همچون کوه
اشکهایش هر شب با ستاره ها دیدار میکردند
میدانست امشب آخرین شبِ تنهاییش است
فردا باید به دیدار آسمان برود
به دیدار هم رزمانش
آنانی که جان را هدیه کردند
برای هم دیاران خویش
علیرضا شاهزمانی
کمی آنطرف تر از خاکریز
در میان همهمه ی آفتاب و سایه ها
جوانی بود با عکسی در دست که لبخند فرزندش در آن موج میزد
دریای چشمانش به ناگاه عاشقانه جزر و مد میکرد
نمیدانم چه احساسی داشت
در کنار دود و آتش ؛
شکوفه ی آرزوهایش غنچه داده بود
به یاد فرزندش که همچون اقاقی در میان قلبش قد کشیده بود
آن شب ، شبِ آخرِ دیدارشان بود
ولی در رؤیا در پَسِ پرده های تخیل
ولی خدا داشت به آن تصویر عاشقانه لبخند میزد.
چه تصویر زیبایی داشت این زمان خوش رنگ.
علیرضا شاهزمانی
مَردی بود که شناسنامه اش در دستان خدا بود
تپش های قلبش
پُر بود از ترانه های نانوشته ی شهامت
رفت و رفت تا به بیکرانه ها رسید
در میان آتش و دود
به عاشقانه ها رسید
از جانش گذشت بی پروا و بی ریا
تا حجمی از آرامش را
به پلکهای خورشید
پیوند برند
او رفت
تا مهتاب بتواند لبخند بزند
علیرضا شاهزمانی
آن هنگام که آفتاب ؛ هجوم سایه ها را زیر و رو میکرد
اقاقی داشت رفتن زمستان را آرزو میکرد
آن هنگام که دستِ خشک کویر دریا را میگرفت
شکوفه ای داشت در آن سوی ابرها پا میگرفت
آری
پاک و معصوم
در لا به لای متن بمب و موشک
در حجم تیر و ترکش
چشمانش را به سمت آسمان دوخت
و ناگاه در آتشی بی رنگ سوخت
گرچه رفت
ولی هنوز زنده است و زندگی میکند
در میان رگهای لطیف رازقی
در میان ابریشم ناب عاشقی
علیرضا شاهزمانی
فرشته ای در کالبد انسان
با روحی پاک
به پاکیه چشمه های آسمانی
پر کشیدن را تجربه کرد
از خاکی که به آن دلبسته بود
مادرش با چادری پر از عطر اقاقی ها
با دستانی به وسعت خورشید
به پاکیه باران
فرشته اش را به آسمان هدیه داد
اخلاقی جوانترین ترانه ی صبحگاهی بود
بر بام سبز آفرینش
علیرضا شاهزمانی
ای قلب تو جاری
در رودخانه بی انتهای آبی
ای روح تو همرنگ با لهجه ی ماهی ها
تو هنوز در متن رودهایی
هنوز در متن آبهایی
دست و پا بسته ولی آزادتر از هر پرنده
یک اقیانوس شجاعت را در میان رودها جا گذاشتی
تو هنوز در متن رودهایی
تو هنوز در متن آبهایی
علیرضاشاهزمانی
در عبورِ نفس گیرِ تو
معجزه ها شد بینهایت
آن سوی تاریکی های بی رنگ
رنگین کمانی شد ، هر لحظه و هر ساعت
تو، تو آن رؤیای سبزی
در حجمی از باغ و ماه و طراوت
تو ، تو آن نبض دریایی
پر از رنگدانه های سخاوت
حریر زیبای طلوعِ تو
غربت دلگیر پاییز را زیر و رو کرد
چه آینه وار و چه قاصدک پوش
مرا با عشق روبه رو کرد
علیرضا شاهزمانی