یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ساعتی هم بر دقایق مکث کن

ساعتی هم بر دقایق مکث کن
بر وجودت ،بر حقایق مکث کن

بر عبورت از عدم در زندگی
در طلوعت ای شقایق مکث کن

هر کجا تنها شدی در یک خلا
روی دریا، حال قایق مکث کن

بین شهری خسته یا خاکستری
روی صورت ها،خلایق مکث کن

روی آن عشقی که دیگر هست کم
روی مرگی در علایق مکث کن

علیرضا دوشیار

بودن برای چون منی با زندگی بر عکس بود

بودن برای چون منی با زندگی بر عکس بود
گاهی دلیل منطقی گاهی گمان یا حدس بود

قاضی بگو که جرم من جز جرم خود کشتن چه بود؟
قصاص بایدم اگر روحم چرا در حبس بود؟

صد فال نو گرفته ام اما نتیجه اش غلط
تقصیر طالعم نبود حتی وجودم نحس بود


در صدر درد و مرگ ها گویی که جایم ویژه است
انگار این که زنده ام اوج امید و یاس بود

این دل گناه می کند زیرا که بندش کرده اند
در کنج این محراب هم گویی سرایم نفس بود

چندان مرا شکسته ای گویی هزاران تکه ام
آن ضربه کشت قلب من زیرا که این تن لمس بود

علیرضا دوشیار

مرگ ما جز صحنه ای از گریه یا ترحیم نیست

مرگ ما جز صحنه ای از گریه یا ترحیم نیست
زندگی کردن بجز یک حلقه از تصمیم نیست

دادگاهم را بکن بر پا که من آماده ام
مجرمم اما بدان این تهمتت تفهیم نیست

زیر باران تشنه بودم روی دیواری سفید
صورتت را دیده ام جز نقش و جز ترسیم نیست

روی قلبم زخم ها یی مانده از فقدان یار
هیچ درمانی دگر بر زخم من ترمیم نیست

روز ها را یک به یک در انتظارت خط زدم
حیف اما عشق ما در طول این تقویم نیست

با حساب عقل با مایی ولیکن کار عشق
اهل حل و فصل خود با ضرب و با تقسیم نیست

علیرضا دوشیار