یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به سرچشمه شتابید در این چشمه شرابی ست

به سرچشمه شتابید در این چشمه شرابی ست
ز ساقیش مگویید که سرمست و خرابی ست

به میخانه درآیید که از کعبه نیاید
که بی رنج طوافش بهِ هر جرعه صوابی است

در این میکد ه بزمی ست طرب نوش سخایی است
اگر پیر بنوشد به سحر مست و شبابی ست

که سر کرده ی رامش به طرب داده نوایش
و هر موی نوایش به دستان ربابی ست

بچرخید در این باغ که سر مست نسیم است
به گل سینه سپارید که سرشار گلابی ست

به عشق خرده مگیرید به دل راه مبندید
به پروانه مگویید که این خواب و سرابی ست

شب و موی پریشان دل و خلوت مهتاب
تو و ماه دل آرام چه افسوس حجابی ست


عباس رحیمی

نی در این سینه من سوز و گدازی دارد

نی در این سینه من سوز و گدازی دارد
تا نیستانِ غزل راه درازی دارد
باز امروز نظر کرد به خونین جگری
گفت این زخم دلت سینه ی بازی دارد
نشود این که روا حاجت دل می دانی
هر سر موی تو اندیشه ی سازی دارد
گفتم این سر به گریبان تو دارد غزلم
با تو دنیای دلم راز و نیازی دارد

حال من ابر بهاری و خودم فصل دگر
حالت هر غزلم شیب و فرازی دارد
من گروگان توام قافیه و وزنم تو شدی
چون تویی هر غزلم روح نوازی دارد
سر به دامان تو افتاده و گوید که نخیز
بی خبر هر سحری وقت نمازی دارد

عباس رحیمی

گلوی شوق فریادی

گلوی شوق فریادی
تو غوغای درون زادی
چو گرمایی تب تندی
پری وش روی بیدادی
نمک های جگر سوزی
نوک تیشه به فرهادی
جنونِ آتش لوتی
به جنگل از چه افتادی
هجوم بی امان مانی
پریشانگر چوگردبادی
شنیدی از نی ام زاری
نیستانی نی آبادی
هراس آلود اندوهی
زند ناقوس بر بادی
فراموشان تنهایی
چو در خاکی شود یادی
کنار چشمه ات خوابم
که جوشد از دلش شادی


عباس رحیمی