یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دگر آنکه به نبودم نگران بود نبود

دگر آنکه به نبودم نگران بود نبود
بِقراری که از این پیش به آن بود نبود

به بسامد که زبان باز عزیزم گفتم
آنکه جان گفتنِ او از دل و جان بود نبود

آنکه می‌گفت که وقت سفر و دور از من
دلِ او تنگترین دل به زمان بود نبود

آنکه با جملهٔ دوستت دارم حظ میکرد
به لبم بوسهٔ او قند و گران بود نبود

به الفبای لطیفی به بغل آلوده
اشتیاقی که بباید به میان بود نبود

دلِ لبریزِ تب و حسرت آغوشم را
دگر آنکه به مجال فوران بود نبود

درِ گوشی به نشان گفت شبی دل با من
دل تو جای همانی که گمان بود نبود

جار میزد به دوچشمش که نبودن را هست
آنچه در هستی آن نیز عیان بود نبود


عادل پورنادعلی

.هزارو سیصد و گوری ، که بهرامی به در کردیم

.هزارو سیصد و گوری ، که بهرامی به در کردیم
وطن غلطان به غوغا شد ،که چشم شاه تر کردیم
...
هوا شد دلپذیر اما ، زمستان در بهار آمد
به لب گلخنده پژمرد و تبسم خرده تر کردیم
...
بپا شد جنگ ویران گر ،،به جای پای محکمتر
شهادت را مهیا در ، جوانی زیر و بر کردیم
...
شعار جنگ تا هنگام پیروزی دهان پُر شد
به زیر موشک و آتش تکالیف ظفر کردیم
.....
به تهران تا صدا آمد ، به آتش بس رضایت شد
به سوی خانه برگشتیم و با نکبت بسر کردیم
...
دل انگشتر ایران ، نگینی بود خوزستان
به زعم کرده ویران شد به هر جا تا نظر کردیم
...
به فرط سادگی از ما و یا در نقش قربانی
به تصمیمات بوداری ضرر از (مرگ بر) کردیم
...
پدر با دیدن این نابسامانی دلش خون شد
دم رفتن به بُغضی گفت عمری را هدر کردیم
...
نشد روزی دلا خوش یا به چُرتی خواب خوشبختی
مگر دزدی از این دیرینه مرز پر گُوهر کردیم؟
...
رئیس کشوری شرمت ، به مجلس کاره ای شرمت
مگر کوری نمیبینی به کردارت ضرر کردیم؟
...
در این نقشه بجد حق و عدالت زیر پونز رفت
به قول پوچ هر دلقک،، چه شبها را سحر کردیم
...
زن و مردِِ جوان و پیر ما در باور تاوان
به خاک تشنه ی سامان ، ِخدا را با خبر کردیم
...
که امروز از همیشه خسته تر از جبر و از تاراج
کمرها بسته فانسقه ،، که سودای خطر کردیم

عادل پورنادعلی

غزلی به دل نشیند ،که به دلکشی بخوانی

غزلی به دل نشیند ،که به دلکشی بخوانی
به لطافتش بمانی ، به قرار آسمانی

به نوای واژگانش ، دل عاشقان بلرزد
به حلاوتش بخندی ،به عسل به کج دهانی

به شرار آتش دل ، لبت از بیان بسوزد
و شقایقی درآید ، ز شراره های جانی

به حلول ماهتابش ، کلمات عاشقانه
به شب زبان برقصد ، به طراوت زبانی

غزلی که بند بندش ، میعان عشق باشد
که به خواندنش بمانی ، به حیات لا زمانی

به کنایه های رندش ، به منی زنی زوال و
برسی به باور نی ، برهی ز جسم فانی

غزلی که تاروپودش ، به غُل و حصار رویا
به مساحتش بیابی ، اِلِمان آنچنانی

وَ غزل خلاصه یعنی، غَلیان فرم و معنی
به صلابتش نشینی ، به ضیافت معانی


عادل پورنادعلی