ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
بهار آمد و رفت و تو در پاییز ماندی
چو بلبل نشستی بر شاخسارِ گمانی
چه فرهادکی جان به کوهسار سپردی
که شیرین نگه داشت عهدِ خزان را تو دانی
ز دارِ فراقت چه خون میچکد از دل
که بویش بهشتِ زلیخا برد ویرانی
اگر چه خطایی نبود جز وفاداری
به چوبِ اجل بستندت به جرمِ گرانی
کجاست آن که گفت از تو دستی بگیرد؟
فریبِ نفس بادش این وعدهٔ فانی
سحرگاهِ فراق است و بادِ سرد میوزد
تو در خاطرهها غرقِ آهِ ناتوانی
نگویی که چرا رفت و تنها گذاشتت؟
چه داند غریبِ دلِ سوخته، بیخبرانی
زمینِ غمت از اشک، دریا شده امشب
ستارهها هم به ماتمت نشستند نهانی
کسی کو که در این شبِ تار، چراغی افروزد؟
فروغِ رخَت یادگاری ست در این ویرانی
هنوزم نفس میکشد این سینه برای تو
ولی کیست که بشنود آوازِ پریشانی؟
فقط سایهات با من است در این تنهایی
همان سایهای که ز جانم شدی تا به جانی...
سپیده دمِ اشک، شبِ هجران تمدید شد
هنوز آفتابی ندمید از افقِ جانی
چه بیدادگری کو که محکومِ فراق است؟
که در دیرِ زمان، عاشقان راست گرانی
هنوزم نفس میکشد این سینه برای تو
ولی کیست که بشنود آوازِ پریشانی؟
فقط سایهات با من است در این تنهایی
همان سایهای که ز جانم شدی تا به جانی...
کبوترهای حرم ره گم کردهاند امشب
که بوی گلِ وصل نیامد ز بوستانی
چرا شمعِ شبانهروزم همه اشک شد؟
چرا ماهِ من رفت به تاریکترین کانی؟
اگر خاک شوم، بادِ غم پر کند عالم را
که از عطرِ تو خالی ست این بادِ خزانی
هنوزم ز لبهای تو یک ترانه میخواند
فراموشم مکن، ای نفسِ زندگی، ای جانی...
شیوا نره ای