ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
انسانی که با سکوت نزیسته است
چگونه خواهد توانست
عشق مرا حس کند
کسی که با چشمانش باد را نبیند
چگونه می تواند
کوچم را درک کند
آن کس که به صدای سنگ گوش نسپرده
چگونه می تواند
صدایم را بشنود
و آن کس که در ظلمت نزیسته
چگونه به تنهاییام ایمان می آورد ؟
شیرکو بیکس
صبح که
شعرم بیدار میشود
میبینم بسترم سرشار از
گُلِ عشقِ توست و
عشق تو آفتاب است
آنگاه که
درونم طلوع میکنی و
میبینمت...
شیرکو_بیکس
در نگاهت
من خلوت تنهایی و ترانهی تاکستانی هستم
که در فصل سخاوت زمین پاییز
به بار مینشیند...
شیرکو بیکس
قطره قطره
باران مینویسد : گل
نم به نم
دو دیده من مینویسد : تو
چه سال پر باران غریبی
چه اندوه دست و دل بازی
که این گونه
سنگ به سنگ
سرم را میشکند ، شکوفه میکند
و برگ به برگ
سرانگشتان مردهام را میتاسد ، سیاه میکند
و خود همچون گیاهکی بی پناه
به باد سپرده میشوم
تا در زمهریر ذهن تو زندگی کنم ، زاده شوم
شیرکو بیکس
عشق تو به باد می ماند
وقتی که بخواهم شعله بکشم
می آید و خاموشم می کند.
عشق تو به باد می ماند
همین که شعله کشیدم
می آید و شعله ور ترم می کند...
"شیرکو بی کس