یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

انسانی که با سکوت نزیسته است

انسانی که با سکوت نزیسته است
چگونه خواهد توانست
عشق مرا حس کند
کسی که با چشمانش باد را نبیند
چگونه می تواند
کوچم را درک کند
آن کس که به صدای سنگ گوش نسپرده
چگونه می تواند
صدایم را بشنود
و آن کس که در ظلمت نزیسته
چگونه به تنهایی‌ام ایمان می آورد ؟


شیرکو بیکس

صبح که شعرم بیدار می‌شود

صبح که
شعرم بیدار می‌شود
می‌بینم بسترم سرشار از
گُلِ عشقِ توست و
عشق تو آفتاب است
آنگاه که
درونم طلوع می‌کنی و
می‌بینمت...

شیرکو_بیکس

در نگاهت

در نگاهت
من خلوت تنهایی و ترانه‌ی تاکستانی هستم
که در فصل سخاوت زمین پاییز
به بار می‌نشیند...

شیرکو بیکس

قطره قطره باران می‌نویسد : گل

قطره قطره
باران می‌نویسد : گل

نم به نم
دو دیده من می‌نویسد : تو
چه سال پر باران غریبی
چه اندوه دست و دل بازی
که این گونه
سنگ به سنگ
سرم را می‌شکند ، شکوفه می‌کند
و برگ به برگ
سرانگشتان مرده‌ام را می‌تاسد ، سیاه می‌کند
و خود همچون گیاهکی بی پناه
به باد سپرده می‌شوم
تا در زمهریر ذهن تو زندگی کنم ، زاده شوم

شیرکو بی‌کس

روشنایی را که فرا بخوانی

روشنایی را که فرا بخوانی
آفتاب نزد تو می آید
با کتابی خوانا به یادگار
موج را که فرا بخوانی
دریا نزد تو می آید
با رودخانه ای بی پایان برای تو
و عشق به آدمی را که فرا بخوانی
آینده نزدِ تو می آید
و خوشبختی بی خللِ خاک را
به تو خواهد بخشید...

عشق تو به باد می ماند

عشق تو به باد می ماند
وقتی که بخواهم شعله بکشم
می آید و خاموشم می کند.
عشق تو به باد می ماند
همین که شعله کشیدم
می آید و شعله ور ترم می کند...

"شیرکو بی کس

بگو برایتان چه بگویم

بگو برایتان چه بگویم
از خاک و خون کدام سرزمین
کدام حکایت و حیات آدمی
و من رد کدام اندوه را
به شما نشان دهم
و از روزن کدام راز گریه به درآیم
و از میان رگبار همه رنگ ها
کدام پرده را پیش آورم
و از روشنایی این همه آوا
چراغ کدام زندگی را برافروزم؟

آزادی؟

آزادی؟
کدام آزادی؟!
آزادی اسبی است خسته و نالان
که هر روز گلوله بارش می زنند