ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
گرچه دیوار دلم بی رنگ و رو گشته کنون
خاطرت در خاطراتم پر سبو گشته کنون
روبه رویم، باز می خندی درون قاب ها
خنده های تو مرا ، حال نکو گشته کنون
حرف های دل چو تسبیحی گسسته از خیال
با تو اما بی صدا در گفت و گو گشته کنون
شکوه های دل ، درون سینه ام مدفون شده
بی گلایه ، بی جدل ، بی های و هو گشته کنون
بی تو دنیایم ، شبیه بوف کور صادق است
پر معما ، مبهم و، در خون فرو گشته کنون
در دلم رویای عشق ات مثل طوفانی نشست
دل به دست باد ها دادم ، عدو گشته کنون
خون به پا کرده درون دیده ام رودی ز اشک
شعرهایم خط به خط اندوه گو گشته کنون
دوره کردم روز های خوبمان را ، روز و شب
دل به تکرارش دوباره ، زیرو رو گشته کنون....
سیمین حیدریان
دلداده ی ما فرصت دیدار ندارد
دل برده ولی، با دل ما کار ندارد
چشمان خمارش زده زخمی به روانم
یک لحظه خبر، از دل بیمار ندارد
انگار نه انگار، دلم، داده به طوفان
فارغ شده از درد، که دشوار ندارد
من در پی دیدار رخ اش، غرق تمنا
او در طلب یار دگر، عار ندارد
هرروز سخنگوی خیالش شده قلبم
لب بسته، دمی، فرصت گفتار ندارد
گاهی به دلم مهر و وفایی نرساند
گویا دل ظالم، هوس یار ندارد
آشفته کند حال پر آشوب دلم را
دلداده ی ما، جز به جفا ، کار ندارد....
سیمین حیدریان
خدا کند به دلم، از دلت پلی باشد
میان فاصله ها، قاصدک، گلی باشد
خدا کند که دمی ، بی خیال من نشوی
به لحظه های تو عطر تفالی باشد
به فال نیک بگیری تمام شعرم را
خدا کند که به هجرت تنزلی باشد
خدا کند که خدایم، ترا نگهدارد
به من رسد دو نگاهت، تخیلی باشد
به جانب ام برسی ، تا که در بغل گیرم
غبار راه عبور ات، تجملی باشد
خدا کند که در این روزهای تنهایی
به دست های من از دست تو پلی باشد ....
سیمین حیدریان
چه دارد این بهار
که در پیشگاهش
غصه ها رنگ می بازند و خنده
جاری می شود
آسمان اشک شوق می ریزد و آلوده به رنگین کمان
می درخشد
چه دارد این بهار
که عشق جوانه می زند و امید
شکوفا می گردد
به میمنت بهار
بیا کنار همین پنجره با ماه
هم صدا بشویم
بیا که بی تو بهار
خزانی نشود....
سیمین حیدریان
بهار می رسد آری، تو هم بهاری باش
خیال سرخوش این روزهای زاری باش
بخنده بر لب و جانم نشاط تازه ببار
غبار دل بتکان ، از غرور عاری باش
ببر تمام غم و غصه را به چاله ی آه
به می وضو بنما، در برم نگاری باش
به بوسه های دمادم شکوفه بر لب زن
به سبزه زار دلم خاطری خماری باش
ببین غروب، چه آتش زده به جان و دلم
طلوع بکن به جهانم ، همیشه جاری باش
بخوان نشان مرا ، تا که زنده ام سازی
دلم گرفته از این شهر مرده ، ساری باش
مرا ببر به جهان خیال و خوشبختی
میان غربت عالم ، دمی بهاری باش
سیمین حیدریان
چه زیباست بهار
پای درختان خشکیده را
به زندگی باز می کند
و امید را در دل هر رهگذری
شکوفا می سازد
بهاروار بیا و
شادی و امید را
در دلم
زنده نما.....
پیشاپیش بهار بر اهالی شعر و ادب مبارک باد.
سیمین حیدریان
هزاران بار
افتادم و بلند شدم
تا ایستادن را آموختم
حالا
در گذرگاه زمان
به رسیدن نمی اندیشم
که می دانم
رسیدنی در کار نیست
راه هایی پیش روست و اختیار انتخابی
باید برگزید و ادامه داد
بی هیچ توقفی
و دیگر هیچ.......
سیمین حیدریان
سحرم به نور چشمت ، شده روشن ای مسیحا
چو رسی به جان مرده ، نفسم شود شکوفا
.
شب و روز تیره رفته ، شده پر فروغ جانم
چه خوش است دیدن تو، به نگاه پر تمنا
.
صنما تو دلبری کن، که دل از دلم، ربودی
به صفای خود بیآرا ، شده ای به دل تسلا
.
تن خسته را به مرهم ، به نوازش نگاهت
دل عاشقم به مهری ، که شود مرا هویدا
.
به کویر تشنه ی جان، تو شراب ناب عشقی
عطشم فراتر از حد، می جان، تو کن محیا
.
تو گلی ، تو آفتابی ، تو ترنمی ، بباری
به سیاهی شب من، تو بتاب، شده درازا
.
به سرای خلوتم آ ، به نگاه انتظارم
بنشین کنار جانم، که دمی کنم تماشا...
سیمین حیدریان