ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
در دل خاکی که مدتهاست پژمرده،
دانه ای در خواب می خندد
خواب می بیند
نه از خورشید و نور
از خروش ریزش برگی به وقت تیر
با امید رویش جنگل پس از باران
در میان مردمک های گریزان،
جنبشی لرزان و پنهان
از نگاهی
یا پشیمانی
و یا تنها ز باد بی دلیل برگریزان
اشک می ریزد
در دل شبهای سرد
رُسته ای لرزان به سوی صبح می خیزد
غنچه ای در دل نمی آرد
بجز
قصه ای دیرین ز خاک پیر،
که بر گوش نسیم رهگذر آواز می خواند
بی هیاهو، بی صدا
از برای زندگی کردن
نه تجلی کردن صورت
دانه ای رویید
تا دهد امید
در میان دشت خاکستر
و در آن جنبش لرزان
آسمان آهسته اما نغز پیوسته
خاک را با قطره های نرم باران زنده می سازد
و با آبیِ رنگ چشمهایش
جنگل امید را چون باور چشمه
تصور می کند سرسبز
سیدحجت تمدنی