ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
ببارم اشک چون باران شدم سرچشمهی ساران
که بر پای بلورینش شده جانم چنان ناران
ز بس دلتنگ شهنازم به سینه مانده این رازم
به که گویم گرفته دل که عاشق من به مهنازم
تمام هستیام او شد ابد هم مستیام او شد
به ساحل مانده ام هر دم که موج کاملم او شد
به سودایش کنم غوغا به سر شور است و هم شیدا
که نور آیه ی کوثر گرفته دامنش زهرا
بسان معجزه مانم که هر دم من از او نالم
شده شعر و غزل حرفم به عشق خود همش بالم
شهادت شورِ شیرین است شمایل مثل پروین است
کمال کامل الّا به دست جان یاسین است
به گفتم سِر در این آخر که از نورش بگیرم زر
به سیّد نور او تابید که عرشی گشته نام آور
سید جعفر مطلبی
گفتوگو آغاز شد، چون که لبها باز شد
گفت آن چه بایدش بهر جانم راز شد
باز من آتش شدم دربه در، راهش شدم
چون که او بالا بوَد سوی بیدادش شدم
باز عرشی شد نگه، یک وجودی بیگنه
عاشقی کارش شده باز گشته او به ره
سیّد و سادات شد، جان من آباد شد
روح، هر بندش کشید از همه آزاد شد
حال وقت ماندناست شعر او را خواندناست
از صفای چادرش غیر او هی راندن است
وای این بارم شده فاطمه یارم شده
من دگر فوق جنون عاشقی کارم شده
باز هی دم میزنم شور و غوغا میکنم
بی خبر هم سر به سر نورِحورا میدهم
سید جعفر مطلبی
از رضا جز آن رضایت انتظاری نیست نیست
از هما جز آن سعادت التماسی نیست نیست
از صفای ابن زهرا در دو عالم بهره مند
از ولادت هم شهادت گشته ایم ما سر بلند
یار بر ما جلوه کرده وجه حق روی زمین
در دو عالم او همان است که بباشد مهجبین
ضامن آهو شده هم موریان را ضامن است
آمدم جانم سلیمان مور، پیشت ایمن است
آرزو گشته که بازم پیش تو آیم عزیز
این دلم پر غم شده با تو فقط گردد تمیز
از نوای جان رضا گویم که راضی تو شوی
گر تو راضی نِی شوی بر گو گدا، بر کی شوی
سیّد عرشیّ تو که تا ابد پیشت بوَد
او گرفته قرص نور فاطمه خویشت بوَد
سید جعفر مطلبی
لیلای من سر در گمم در گیر صهبا و خمم
یک دم بیا بر ده نجات تا پیش تو گردم خودم
مجنون شدم پا در رکاب رفته ز سر بهر تو خواب
پس یک نظر بر من نما بنگر دلم گشته کباب
حالا به جان مادرت جان جواد و خواهرت
من آمدم اندر برت من را نجات ده با دمت
دل خوش به دنبال توام من تا ابد بر این خمم
بر ده سبو را تو مدام هر چند پیش تو کمم
مورت نگاهی می کنی یک بار صدایم می زنی
تو ای سلیمان جهان قالی به من هم می دهی
بر کوی تو بنشسته ام دل از همه ببریده ام
حالا که با زهرا شدم بر کس نگشته دیده ام
مولا سوادم می دهی تو بی حسابم می دهی
من تا ابد پیش توام آقا جوابم می دهی
شهلا ببین عرشیّ دگر مجنون شده او سر به سر
حالا به سان معجزه سیّد به پهلویت ببر
سید جعفر مطلبی
من مات من العشق نباشد به وحید
چون عاشق او حیاً علی الحی ، لشدید
من حیَّ علی العشق بباشد چو شهید
چون عشق شده در دل او حبّ شدید
حالا شده دل چنان به آهن لحدید
او از زَمَن و مَکَن دگر چون بپرید
نه آرزویی به دل به جز روی فرید
دیگر به ابد شده تمام نور حمید
چه اکبر و هم بزرگ گشته به مجید
هر دم به دلش وزد دگر نورِ نوید
در راه صنم گشته و خلقش چه جدید
در راه علی چون شده سیّد چه سعید
عرشی شده عاشق به همان حبلِ ورید
من حیّ علی العشق فقد حیَّ شدید
سید جعفر مطلبی
در ره تو آب گشتم همچو شمع
منتظر بر آن کلامت همچو سمع
دوست دارم من تو را رحمَم نما
چشم دیگر بر ندارم از سماء
همه ی امید من بر لطف توست
قلب من هر چیز غیر توست شست
رخ نما با قلب من بازی نکن
اینقَدَر مهناز طنازی نکن
زجر من را میدهی از روی مِهر
این دل دیوانه را کردی تو سِحر
دست دیگر بر ندارم تا ابد
از تو و از یاد تو حتی لحد
غمزه کن عشوه بیاور ناز کن
عرشیِّ سرگشته را آواز کن
سید جعفر مطلبی