یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

کجایی... گویی در خویش اسیری...

کجایی... گویی در خویش اسیری...
نه تاب رفتن داری نه تاب ماندن...
رها کن این حس حقارت را...
دریاب حقایق را...
دمی نفس بر آی... اندیشه کن... اندوه را ب ِدَر کن...
انشای خود از نو بخوان...
ذهن را جلا بخش...
مسیر را آغاز کن... پرواز کن...
تا بشکنی قفس را...
آری نفس بر آی...

سمیه قراخانی بهار

دست بر پیشانی مینهم

دست بر پیشانی مینهم
چشم برهم میزنم
قدم به رویا میگذارم
بیکران راه در کالبد زمان طی میکنم
ناکجاآبادها همچو سروی پی هم می لغرند
گرد زمان بوسه بر گامم می زند
آنچنانی که درد در دل گم می شود
غم از رو می رود
و آن پنهان خبری، آشکارا سر به عصیان‌ می کشد...


سمیه قراخانی بهار