یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دلی پاک و دستانی جوانمرد لازم است غزه را

دلی پاک و دستانی جوانمرد لازم است غزه را
معجزه ای از جانب خداوند لازم است غزه را
به قول شاعرۀ خوشنام عرفان نظر آهاری؛
آن دست، دست جوانمرد است
آری؛
تنها معجزه می تواند فلسطین را نجات دهد
از بمباران های شدید و بی امان و پی در پی دشمن
از دشمنان همدست شده با هم در این روزگار
از تمام بمب های تولید شده ی جهان
ریخته بر سر مردم یک منطه ی کوچک در جهان
نجات دهد و آرامش را به دلها باز گرداند
آری؛
معجزه هایی که میان زمین و آسمان
معطّل و معلّق مانده اند
تا به یک دعا و ویک مناجات و آیات و دست جوانمردی
پایین بیایند و تکلیف همه چیز یکسره شود

...
سلیمان بوکانی حیق

دادرسی هست به داد دل ماها برسد؟

دادرسی هست به داد دل ماها برسد؟
یا اگر هست که به رفع غم دل ها برسد
دادرسی هست که رفع غــم دلها بکند؟
رحمی آری به دل غمـــــزده ی ما بکند
دل ما غمزده و گشته پریشان چه زیاد
گویی اصلا که به تیمـــار دل ما برسد
تو بگویش که دل ما همه خون، گشته کنون
نشده اشک چشامون همه خشک، ها برسد

...
سلیمان بوکانی حیق

با وجود چنـد برادر، بی برادر مانـده ام

با وجود چنـد برادر، بی برادر مانـده ام
بهــرشان من بارها، آری ز پا افتـاده ام
با وجود خوبیِ بسیـــار و بی منّت، ولی
بارها کم لطفی و هم ناسپاسی دیده ام
جای یاری اَم، فقط در آسیـابِ دشمنـان
ریختن آب بارها از سوی ایشان دیده ام
در صدد برخاستـه تا حل نمایـم مشکلی
بی وفائی و جفـاهای فـــراوان، دیده ام
من ندارم هیچ گنه، جز آن محبّتهای خود
آری هرگز هیزمی تر، من به کس نفروخته ام

سلیمان بوکانی حیق

سایه در سایه نماند و کوچ کرد

سایه در سایه نماند و کوچ کرد
نقشه های حاسدان را پوچ کرد
رفت, از پیش عزیزان, این عزیز
او به خورشید متصل شدکوچ کرد

از برای شاعران, همسایه بود
آری بهر آن عزیزان, سایه بود
او برای شاعران, یک دلخوشی
هم برای دیگران, همسایه بود

سایه آری با همه, بی کینه بود
مهر آنان در دل و در سینه بود
بود اما که چه فایده, کوچ کرد
دوستیِ او بهـر ما, دیرینه بود

سایه پیش سایه ها رفتش بهشت
عطر و مروارید بود او, هرچه کشت
با غـزل هایش چه زیبــــا و متین
رفت بهشت, با آنها شد همنشین


سلیمان بوکانی حیق