یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

سایه‌ات گر نرسد بر سر من، می‌میرم

سایه‌ات گر نرسد بر سر من، می‌میرم
ماه ،گر گم‌ شوی از منظر من می‌میرم

چشم تو رونق اشعار شبانگاه من است
چشم بر هم مگذار دلبر من می‌میرم

هرکجا نام تو را برده ام از جان بردم
نام تو کم شود از دفتر من می‌میرم

بی تو جامانده‌ام از قافله ی یوسف ها
راه بر من مدهی ، رهبر من می‌میرم

دل من با تو به تنگ آمده از هجرت ها
موج گر دور شوی از بر من می‌میرم

بس که بی تاب توام بغض گلو گیر من است
بغض گر وا نشد از حنجر من می‌میرم

نفسم سوخته در شعله‌ی دوری و غمت
شعله ام را تو مبر ، آذر من می‌میرم

باز اگر شعر بخواهی  غزلی تازه دهم
تو اگر پا کَشی از منبر من می‌میرم


سجاد ممیوند

من ز تو دل نمیکنم جان و جهان من تویی

من ز تو دل نمیکنم جان و جهان من تویی
حرف کسی بجز تو نیست ورد زبان من تویی

اُنس گرفته ام به تو سخت شده جدایی‌ات
دور شوی ز چشم من عذر فغان من تویی

جدل کنند عقل و دلم بین جدایی و وصال
مرا بغل بگیر عزیز سنگر جان‌ من تویی

پرتو نور چشم تو جان به جهان عطا کند
هر نفست موهبتی است ختم خزان من تویی

یاد تو از سرم گذشت شعر شدی به دفترم
بیت و غزل بهانه است نقل دهان من تویی


سجاد ممیوند