یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ای دلبر و معشوقه ی من گو تو کجایی

ای دلبر و معشوقه ی من گو تو کجایی
جانم به لب آمد از جور جدایی تو کجایی
من خسته و دلسوخته و رسوای تو گشتم
تو دور شدی و من آواره ی کوی تو گشتم
من ظلم و ستم کردم به دل خود و دل تو
این ظلم و ستم زد بر تار من و پود دل تو
کاش بیایی عزیز دل عاشق کجایی کجایی
سوختم از آتش این هجر کجایی کجایی
تا عکس رخت در پس چشمان من افتاد

هر صبح و شب و آتیه در فال من افتاد
میگفت که خمار چشم نگاری دل تو برد
هم دین و هم ایمان به یکباره ز تو برد
گفتی که مرا هیچ نخواهی ای تو دلارام
از چشم تو افتاد دلم مگر ای یار دلارام
من مسجد و میخانه و بت خانه نرفتم
رو بر که زنم تا تو بگویی من که نرفتم
ازمست می و اهل خانه و گبر ستمکار
جویم نشانی ز آیین توای یار جفا کار
دوش آمده ام بر در خانه ات که مگر باز
هوشم رود از سر با دیدن تو بار دگر باز
گویی تو کجایی ،عشق سرانجام نیافته؟
دیدار تو در فال من افتاد، تحقق نیافته

رویا جلیل توانا

گویدکه از عشق مرا خون به جگر شد

گویدکه از عشق مرا خون به جگر شد
یارم به جفا رفت و کَس یار دگر شد
بیچاره دل کز اول نبودش عاشق او یار
زان بعد دلش سنگ چنان کوه و کمر شد
او رفت غزل های من اینطور تموم شد
هر بیت که گفتم هر شعر نفرینی دگر شد
من عشق و محبت به دلم نیست نمانده

این ظلم هم از یار بر این پاره جگر شد

رویا جلیل توانا

دل تنگم دل سنگم،

دل تنگم دل سنگم، دل خونم بگو تا کی واست بخونم
دل خسته دل زارم دیگه خستم بگو تا کی پات بمونم
دل تنها، دل شیدا، منو اینجا تو به رسوایی رسوندی
دل رویا ای بی پناه دل منو تا اوج ناچاری رسوندی
دل بی کس این همه درد شده شعر غم تو دل شب
دل خونم من که جونم به لب اومد روزم شده شب
دل عاشق،دلک من تو همون دشتی که سبز بودی
دل خونم حالا زرد و کویری، واسه عشقم نبض بودی

رویا جلیل توانا

آنچنان زخم خوردم که سه سال آه دارم

آنچنان زخم خوردم که سه سال آه دارم
چمدان هم بستم اما فکرگور و مرگ دارم
صبرمن ز کاسه لبریز آرزوی خواب دارم
می گریزم از دل خود، به خدا پناه دارم

رؤیا جلیل توانا

آنچه بود آنچه چنین مرا سوخته بود

آنچه بود آنچه چنین مرا سوخته بود
که چنین در دلم آتش افروخته بود
غم دل سحر و فسانه‌ای بیش نبود
اوکه بود، غم را به من آموخته بود
چه جنونی، مرگبار مرا سوخته بود
که دگر دل، شوریده‌ای بیش نبود
دل چنان کرد که خودخواسته بود
دل من همان مهره‌ای سوخته بود
گذشتم از گذشته ای که رفته بود
کاش راه عشق بر دلم بسته بود
کاش رؤیاجزعشق اندوخته بود
شادی وشوروشوق اندوخته بود


رویا جلیل توانا