یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

عاشق هندسه

عاشق هندسه
زندگی را با زاویه بست !

رضا شاه شرقی

کسی را دوست داشت

کسی را دوست داشت
هنوز به دنیا نبود

نامش لیلی گذاشت

گنجه گشود ،نظامی دید

لیلی ومجنون !
ورق شد

باز ماند کتاب

رضا شاه شرقی

انگار مزایده گناه بود

انگار
مزایده گناه بود
دفتر ها همه سیاه
یکی آمد بی دفتر
غرق روغن
سیاه بود
برنده بود
از اول


رضا شاه شرقی

خوش نویس

خوش نویس

نام خود نوشت

می بالید به منطق

صوری بود

رضا شاه شرقی

شاید ابری به گواه آمده بود

شاید ابری به گواه آمده بود
که بگوید آفتاب
سر آن کوه بلند

به تمنای رخ آن ماه سفید
به نگاه امد بود

رضا شاه شرقی

بعد خلقت وخوردن سیب

بعد خلقت وخوردن سیب
حوا می دوید
آدم در پی اش
شاخه ای پر برگ هم در دست
فریاد می کردش همی
حوووواااااا برگ بر تو
حوووااااااا برگ بر تو
واینگونه عشق استمرار پیدا کرد واز سکون برون شد

رضا شاه شرقی

هفت سین را جمع کردم

هفت سین را جمع کردم
حوا در می زد
سیب می خواست
گندم های سبزه را چکنم


رضا شاه شرقی

نیم شب بود

نیم شب بود
ز هجران به خود
پیچیده

در خیالم به رویا
به آغوش تو ام
خوابیده

ضرب پای تو هوشیارم
کرد ،بر جستم
ُمُردم اما ،که صدای
اذان به جهان پیچیده

رضا شاه شرقی