ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
یک زمانی
با زبان
تو سرنوشتت بیست شد
در زمانی دیگر اما
با زبان
تو سرنوشتت نیست شد
این زبان با حرفها
من نمی دانم چرا
باید اینجا حرف باشد
من نمی گویم چرا
شاید این خود حرف باشد
چون به دنیا آمدیم
جز بر سکوتم چاره نیست
گر زبانم باز شد
آبرو بر دوستان
مهر بر همسایه نیست
لال بودن
با سکوت دم ساز بودن
حرف را اندازه گفتن
یا که نه
بهر سئوالی بی جواب
خاموش بودن
انتخاب و
این زبان
بر سرنوشت
انگشت نهاد
قصه حرف و زبان ،
از شروع خلقت است
تا که باشد آدمی
نکته ای گویم در آخر
گوش کن با جان و دل
چون زبانت بسته شد
جان تو آرام شد
جسم تو سالم شود
روح در آرامش است
یک زمانی
با زبان
تو سرنوشتت بیست شد
در زمانی دیگر اما
با زبان
تو سرنوشتت نیست شد
گر زبانت بسته شد
رازت بماند بهر تو
دنیا به کامت می شود
چون که دنیا کام شد
جان تو آرام شد
اسب دنیا رام شد
زندگی همراه توست
عشق با دل آگاه توست
عالم کنارت خرم است
چون تو در آرامشی
حجت بقایی
او موهایش را
وا کرد رها کرد
با این کار دردش
از دل دوا کرد
مو مو مو مو مو
او موهایش را
صد رنگ پاشید
ناخنهایش را
صدجور تراشید
دست و ناخن را
خدایت داده
هر چی لازم بود
کفایت داده
مو مو مو مو مو
مشکل در مو نیست
عطری بی بو نیست
هیچ کس در دنیا
کچل، بی مو نیست
چشماتو وا کن
دل را شفا کن
با چشمای پاک
هر جا نگا کن
مو مو مو مو مو
مو اگر نبود
مشکلت حل بود؟
آخه چرا مو
چشماتو ربود
چشمای شما
مگه هست جدا
که با دیدن
مو می ره هوا
مو مو مو مو مو
موهارو ول کن
برو خودتو،
کمی عاقل کن
برو قلبتو،
کمی خوشدل کن
حجت بقایی
یک زمانی در کنار برکه بودم
شعر شادی می سرودم
در کنار سرو بودم
محو بودم
در تماشای شقایق
یک شقایق نه
دهها بود آنروز
یاد باد آن روز را
یک زمانی قور می کرد
قورباغه
در درون آب ماهی
می نمود ما را تماشا
یک شقایق رقص را
صبح ها
آغاز می کرد
یک درختی آن ور اب
قامتی افراشت و لیکن
حال در خاک شد
برکه ویران گشت
آن شقایق پرپر و
صدها پرنده پر زدند
برکه خاموش اول و
بعدم خرابه گشت
حالا
یک نمایی داره آنجا
ساختمانی
یک صفایی
آه یک ادم
اگر یادی کند
آن برکه را
صد آه
حجت بقایی