یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

هر بار که از دور تو را می بینم

هر بار که

از دور تو را می بینم

میخکوب میشوم .

فکر میکردم

تنها عاشقت منم . . .

در گوش

درخت های شهرمان

چه خوانده ای

که از جایشان

تکان نمی خورند . . .

آفتاب هم..

آفتاب هم
برای طلوع ،
در انتظار
اجازه ی چشمان توست.

ایمان دارم
تا تو چشم
باز نکنی
آفتاب جهان من هم بیرون
نمی زند .

تو چشم باز میکنی و
صبح آغاز میشود ،
روشن میشود جهانم و
جان دوباره میگیرم  .

صبح چیزی جز
گشودن چشم زیبای تونیست



جبار فتاحی رستا

چه زمستانیست

چه زمستانیست

نبودنت، نداشتنت، ندیدنت.

و من

بی تو قندیل بستم در

این زمستان ِ همیشگی.

چاره ی این سوز و سرما،

تن پوش آغوش

و آفتاب نگاهیست.

در آغوشت نگاهم میکنیℳ؟



جبار فتاحی(رستا)

و هر گل خوشبویی که

و هر گل
خوشبویی که
از زیر خاک
به آفتاب
سلام میدهد را
بخاطرت
دوست خواهم داشت .


من به ریشه ی
تمامی گلها و درختان
حسادت میکنم ،
من به تمامی درختانی
که در همسایگی ات
عطر تنت را روی
شکوفه های پیراهنشان
می پاشند
حسادت میکنم .

من
حسادت میکنم
به این وارثان عطرت
که
برای لحظه ای بوییدنت سراغت را
باید از آنان بگیرم .

آری
من حسودم حسود . . .
ولی همسایه هایت
را
دوست دارم
بخاطر
همجواری با آغوش تو.

من که میدانم
بهار که میشود
در جیب
همسایه هایت
عطر میکاری
تا برایم پیغامی
از تو بیاورند ،
پس
هر گل خوشبویی
که از زیر خاک
به آفتاب
سلام میدهد را
بخاطرت
دوست خواهم داشت .


#جبار_فتاحی_رستا