ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
از پی گمگشته خویشم هنوز
در میان کوچه های انتظار
می روم در جستجوی دلبرم
با دلی امیدوار و بی قرار
می رسد بانگ طنینی پر طپش
چون صدای پای اسبی تک سوار
من چنـان پروانه ای مشتاق ذوب
شمع یادش را گرفتم در کنار
از حصار خسته بیرون می زنم
حس کنم از عمق جان بوی نگار
بی حضورش لحظه هایم درسکون
غنچه ای نشکفته محتاج بهار
می شوم آخر «رها» از انتظار
یابم او را من به هر کوی و دیار
بهروز قاسمی
سرت برشانه های خسته ام جامی شود کم کم
که با شانه به گیسویت،دلم وامی شود کم کم
قصیده با نگاهت، رنگ شادی می زند بر دل
غزل با رقص لبهای تو زیبا می شود کم کم
حضورت را کنار لحظه هایم گرچه می بینم
ولی دلشوره ای در سینه برپا می شود کم کم
بمان در قاب دستانم، کمی من را تحمل کن
لبم با موج لبهایت، هم آوا می شود کم کم
بیا تا هم تماشایت کنم هم بوسه بارانت
نباشی قلب عاشق ناشکیبا می شود کم کم
میان شام گیسویت طلوع چهره ات زیباست
سحر می آید و جانم مصفا می شود کم کم
رهاکن زلف مشکین،لمس شب هم عالمی دارد
چه احساس خوشی در من، مهیا می شود کم کم
بهروز قاسمی
در قاب هر بیت غزل ماوا گرفتی
با رویش هر مصرعی معنا گرفتی
موسیقی چشمان تو وزن غزلهاست
نقشی به دل با دیده ی شهلا گرفتی
دیدار رویت مرهم درد و فراق است
با بوسه ات اندوه دل از ما گرفتی
جغرافیای قلب تو, آرامش من
با عشوه ات, در سینه من پا گرفتی
عاشق شدم حتی رگ خواب مرا هم
با خنده هایت, مست و بی پروا گرفتی
گشتی مقیم دائم مرز نگاهم
از دفتر احساس من ویزا گرفتی
با رقص هر واژه رها وصف ترا گفت
حالا که در ژرفای قلبم جا گرفتی
بهروز قاسمی