ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
یک پَرسهٔ خیس،
زیرِ چترِ گیسوانِ
بارانی "بیمحابا"
میتواند:
مُرده را زنده،
پیر را جوان،
هیزمِ شکسته را باروَر...
وَ لبهای یک "زنِ" ناامید
از درخششِ پرتوِ خورشید را،
دوباره "شکوفا" کند!
من: به معجزهٔ "عشق"
زیرِ باران "ایمان" دارم...
#بنفشه_انصاری_پرتو
بــویِ گُـل، از جامه رفت
جوهر از این خامه رفت
"اسبش" آمَـد "بیسَـوار"
"رستم از شاهنامه رفت"
#بنفشه_انصاری_پرتو
هر نگاهم از نگاهت جان گرفت
حسِّ تنهایی وُ غم پایان گرفت
در شبِ پیوندِ عشقِ ما به هم،
پایههایِ زندگی، سامان گرفت
از طلوعِ خندهات، با یک نگاه،
ابرِ خوشبختی زد وُ باران گرفت
در بهارِ عطرِ گیسویت نسیم:
بوسه بر جنگل زد و طوفان گرفت
کلبهی احساسِ ما قصری شد وُ
سایهای سویِ گُل وُ بُستان گرفت
لیلی و شیرین وُ هرچه دلربا ...
در سرایِ عشقمان، جولان گرفت
جغدِ ماتم را پَر و بالی زدم،
تا که از خانه رَهِ زندان گرفت
هر تپش: با قلبِ من همراه شو!
با تو این قلبِ یخی، درمان گرفت
#بنفشه_انصاری