ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
ای دلبر و معشوقه ی من گو تو کجایی
جانم به لب آمد از جور جدایی تو کجایی
من خسته و دلسوخته و رسوای تو گشتم
تو دور شدی و من آواره ی کوی تو گشتم
من ظلم و ستم کردم به دل خود و دل تو
این ظلم و ستم زد بر تار من و پود دل تو
کاش بیایی عزیز دل عاشق کجایی کجایی
سوختم از آتش این هجر کجایی کجایی
تا عکس رخت در پس چشمان من افتاد
هر صبح و شب و آتیه در فال من افتاد
میگفت که خمار چشم نگاری دل تو برد
هم دین و هم ایمان به یکباره ز تو برد
گفتی که مرا هیچ نخواهی ای تو دلارام
از چشم تو افتاد دلم مگر ای یار دلارام
من مسجد و میخانه و بت خانه نرفتم
رو بر که زنم تا تو بگویی من که نرفتم
ازمست می و اهل خانه و گبر ستمکار
جویم نشانی ز آیین توای یار جفا کار
دوش آمده ام بر در خانه ات که مگر باز
هوشم رود از سر با دیدن تو بار دگر باز
گویی تو کجایی ،عشق سرانجام نیافته؟
دیدار تو در فال من افتاد، تحقق نیافته
رویا جلیل توانا