یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

محبوب من!

محبوب من!
از یک طرف می‌گویی:
اختیارت در دست توست
از یک طرف
اختیار جانم را ندارم
با کدام اختیار
در این دنیای نامراد
بخوابم و بیدار نشوم!

کاش!
اختیار آدمی؛
دست خودش بود و
هر وقت
«دلش» نمی‌خواست جان‌ می‌داد!

خشک‌سالی‌ی مهربانی‌ست
ببین
گندمزار من و تو
سال‌هاست به کاه هم نمی‌رسد!
از چه از عشق کوه بسازم
وقتی!
هلال ماهی
برای درو کردن جانم
نمانده‌ است!

عاشق هم می‌شوی
گندم‌زارها
به کاه نمی‌رسند
کاش!
لااقل، دستِ عشق؛
پناهِ آدمی بود!


ضیغم نیکجو وکیل آباد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد