غمزه ات دلدادگی و کفرت ایمان می دهد
دامنت با پیچ و تاب باد جولان می دهد
کاکل آشفته ات را پرتوی از آفتاب
زنبق و آلاله تا چاک گریبان می دهد
چهره در هم می کشی و خم به ابروها ولی
درد ما را چشم بیمار تو درمان می دهد
صد بیابان و کویر و بیشه مشتاق تواند
هر کجا پا می گذاری عطر باران می دهد
تا صدای پای تو می پیچد از دوش نسیم
کوچه را بال پریدن از خیابان می دهی
مثل تاکی سر به دیوار هوس افکنده ای
ساق تردت چینه های مرده را جان می دهد
شانه سیری چند؟ وقتی خرمن موهای تو
گله های اسب وحشی سر به میدان می دهد
می ستایم گوشه اعجاز چشمان تو را
دیده ام قربانیانی را که تاوان می دهد
می رسد فصل بهار و می تراود زندگی
کلبه ام را دلبری دردانه سامان می دهدعلی معصومی