یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

سرشک دیده ی شوقم اگر ترانه شدم

سرشک دیده ی شوقم اگر ترانه شدم
طلوع نکهت صبحی پر ار جوانه شدم

دلم به سیب نگاه تو بند چیدن بود
که چون انار ترک خورده دانه دانه شدم

تو از تلاطم دلدادگی چه می دانی
چگونه راهی دریای بی کرانه شدم


مرا ببر به تماشا به فصل رویایی
که لرزه بر سر حتای مرگ شانه شدم

چرا به گوشه ویرانه منزوی باشم
منی که دفتر صد شعر بی بهانه شدم

تو بودی و من و پسکوچه های حیرانی
اگر چه ساکن این شهر بی نشانه شدم

در انحنای مسیرم هزار جاذبه بود
به کهربای پر از مهر تو کمانه شدم

مذاب خفته در اعماق کوهسارانم
که ناگهان فوران کرده و زبانه شدم

گدازه های مرا با خودت کجا بردی
که بین اینهمه گمگشته جاودانه شدم

فقط بخاطر تو و چشمان دلفریبت بود
اگر که واله و دلبسته ی زمانه شدم

خدا کند که بهار آید و تو هم باشی
دمی که راهی اقلیم آشیانه شدم

علی معصومی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد