یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

هر سحر خواهم به‌یادِ تو نواخوانی کنم

هر سحر خواهم به‌یادِ تو نواخوانی کنم
کوچه‌ها را از غمت غرقِ پریشانی کنم...

خواهم آهی برکِشم از سینه در شهرِ غزل
از غمت آیینه‌ها را خیس و بارانی کنم...

خواهم از این غصّه‌ها دل را کنم آتشفشان
هم بسوزم هم بسازم هم گل افشانی کنم...

من به رویِ او که پیدا می‌شود آدینه‌ای
نذرِ آن کردم خدا را سجده طولانی کنم...

در فلک یاری ندیدم تا کند یاری مرا‌
قدسیان را قصد دارم مدّتی بانی کنم...

بشکنم راهِ سکوت و کوچه‌ها را سر نهم
بر بیابان و به راهش دیده بارانی کنم...

باز خواب آمد مرا از یادتان غافل کند
خواهم او را هم اسیرِ این پریشانی کنم...

کی بمیرم من که از عشقِ تو دارم این نفس
دوست‌دارم خویش را این جمعه قربانی کنم...

بسته راهِ عیش و نوشم را نگاهی ساقیا
شاید از امشب دگر ترکِ مسلمانی کنم...

حسن کریم‌زاده اردکانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد