یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

می‌برم داری اگر دردی به‌ دوشم هر چه هست

می‌برم داری اگر دردی به‌ دوشم هر چه هست
کوهم و مشتاقْ هم ، بر شانه‌ام بگذار دست...

نعمتِ دیدار کمتر از طوافِ کعبه نیست
می‌طوافم من خدایی را که‌در چشمِ تو هست...

در تحیّر مانده عقل از قدرت و افسونِ عشق
پا گرفت این عاشقی جانانه از روزِ الست...

باز کن شیخ آن دو چشمِ خفته‌ی پندار را
می‌شود با دوست هم شیدا شد و یکتاپرست...

هیچ کس دیگر نمی‌آید به چشمم هیچ کس
سرخوش‌ از دوشینه دیدارم سراپا مستِ‌ مست...


رفته‌ تا پیمانه‌ها عشقت شرابی نادر است
از همان جامِ نخستین بر دلم مهرت نشست...

تا نگاری چون‌تو دارم حالِ من‌ آری خوش‌است
جز تو در عالم دلم با هیچ‌ کس عهدی نبست...

عاشقم، از سایه‌ات دارم به‌ سر چتری ز عشق
بی‌خود از خویشم،به شوقت از جهان دل‌ شسته‌ دست...

لذت وصلِ تو را آیینه می‌فهمد عزیز
پیش‌ ازین‌ها کاش بغضِ دردمندم می‌گسست...

کاش میمردم همین‌جا با همین رویای خوش
تا نبینم بعد از این طرفی از این دنیای پست...

عشق حتماً زنده می‌سازد منِ دل مرده را
همچنان امّیدوارم، همچنان تا دوست هست...

حسن کریم‌زاده اردکانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد