یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در کوچه‌های تنگ و تاریک

در کوچه‌های تنگ و تاریک
جایی که نور از روزنه‌های غبار گرفته نمی‌گذرد
پدران، دل شکسته و قامت خمیده
شرم‌زده از نگاه‌های بی‌صدا
دست‌های پینه بسته‌شان
قصه‌های تلخ روزگار را حکایت می‌کنند

نان بر سفره نیست
امید بر لبان کودکان
و بغض در گلو مانده
چشمان مادر، دلتنگ روشنایی
و پدر، گمشده در هزارتوی فقر
که راه گریزی ندارد

(از کجای این مسیر بی انتها باید راه گریز یافت ..؟)

هر شب، در سایه‌های سرد
اشک‌ها بی‌صدا می‌چکند
و قلب‌ها، سنگینی بار زندگی را
در سکوتی عمیق می‌بلعند
شاید فردا
شاید فردایی روشن‌تر
اما امروز،
امروز فقط سایه‌ایست از درد
که بر دوش‌های پدر
سنگینی می‌کند.


علی مداح

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد