ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
در کوچههای تنگ و تاریک
جایی که نور از روزنههای غبار گرفته نمیگذرد
پدران، دل شکسته و قامت خمیده
شرمزده از نگاههای بیصدا
دستهای پینه بستهشان
قصههای تلخ روزگار را حکایت میکنند
نان بر سفره نیست
امید بر لبان کودکان
و بغض در گلو مانده
چشمان مادر، دلتنگ روشنایی
و پدر، گمشده در هزارتوی فقر
که راه گریزی ندارد
(از کجای این مسیر بی انتها باید راه گریز یافت ..؟)
هر شب، در سایههای سرد
اشکها بیصدا میچکند
و قلبها، سنگینی بار زندگی را
در سکوتی عمیق میبلعند
شاید فردا
شاید فردایی روشنتر
اما امروز،
امروز فقط سایهایست از درد
که بر دوشهای پدر
سنگینی میکند.
علی مداح