ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
روبهی افتاد چنگِ شیر پیر
خویش را درمانده می دید و اسیر
روبَه اینجا جان بی مقدار ماست
قاصد مرگ است آن چنگال شیر
چون که خود را دید در چنگ قضا
دیده ی دل گشت از وحشت بصیر
زیر لب میگفت باخود روبَهک
التماسی گاه هم بر آن دلیر
گر بَرَم زین مهلَکه جان را به در
پیشتر از آنکِه گردم چون خمیر
مکر را از خویش خواهم کرد دور
از بلندا هم نِگَه گاهی به زیر
خوش کنم رفتار را من بعد از این
با جوان و خردسال و شخص پیر
میکنم انفاق در راه خدا
دست گیرم من ز مسکین وفقیر
انقدر در شهر گیرم دست خلق
شهره گردم من بنام دست گیر
از ره تطمیع آمد روبَهک
تا که گردد نرم آن اهن ضمیر
گفت دارم زر فراوان در سرا
مهلتی بر من بده زر را بگیر
هرچه دارم مال و مکنت سهم تو
تهفه ای ناچیز را از من پذیر
بیشتر کن مهلتم را اندکی
ای بزرگا رحم کن بر این حقیر
گفت قادر نیستم مهلت تورا
از برای فعل نیکو گشته دیر
شیرِ مرگم روبهِ جان تورا
جان تو دارم طلب اینک بمیر
احمد صحرایی