یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ساقیا عمر به چند و قدح و باده به چند

ساقیا عمر به چند و قدح و باده به چند
خاک چند است مگر ساده وناساده به چند

گر گزاف است بهای خم زندان و قفس
نرخ پرواز به چند و پر آزاده به چند

قیمت خام که از حد فزون گشت به ما
قیمت پخته به بازاری و آماده به چند

دلرباییست گران قیمت و  پر خرج اگر
قیمت آنکه سر وجان و دلش داده به چند

نعت بی بار و ثمر چند بگویند چو سرو
آنکه دارد ثمر و شاخه ی افتاده به چند

شاه زادی که رود ارزش او با سخنی
.سخن و ارزش بازار گدا زاده به چند

راه پر پیچ و خم ار پایی و عمر از ما برد

عمرچنداست دلا ارزش این جاده به چند

صدیقه فرخنده

دلتنگ شدم وقتی گفتی ز تو مهجورم

دلتنگ شدم وقتی گفتی ز تو مهجورم
رفتی و به دنبالت ، می آیم و مجبورم

من بی تو شدم مجنون یک عاشقم و شبگرد
دنبال تو می گفتم... با گریه نرو برگرد

باز از سر شب تا صبح با یاد تو همراهم
من هر چه که هستم بازم عاشق تو هستم

ای دل از چه بیزاری با زخم که می سازی
با عشق که دم سازی تو کودک دل بازی

این مکتب عشقت بود غم ها همه مشقت بود
برخیز وقت تنگ است دیدار یار مرگ است

امشب بگو ای دل از من تو چه می خواهی
حکم آن چه تو می دانی فرمان به که می خوانی

محمد خوش بین

بر درِ کعبه نوشتم، آمدم خانه نبودی

بر درِ کعبه نوشتم، آمدم خانه نبودی
کاش اینگونه تو با من، سرد و بیگانه نبودی

رویِ هر ذرّه نوشتی، پیله‌ات را ندریدی
سوخت این شمع و دریغا، که تو پروانه نبودی


حمید گیوه چیان

روی مبل نشسته بودیم

روی مبل نشسته بودیم

خانه ،شهربه شهرمی گذشت

لباس هامان با چمدان ها انس گرفته بودند

صدای بریده بریده جاده ها ،

ما را به سمت خود می کشید.


تپه ها کوپه های قطاری،

که
سوزنبان نمیداند کی به ایستگاه می رسد.

و ماهی ها،چراغ هایی

که رودخانه را چند پرده روشن ترکرده اند.

تخته سنگ ها،باقفل هایی در پا

زندانی خاکند.

ما دیوانه هایی بودیم

که به خواب زندگی آمده ایم.

توریست های کهنه کاری که در تاریکی،

جمجمه هامان چرخ می زدیم

وداستان هامان تمام نمی شد

سربازهایی که از مرگ به خانه باز می گشتیم

در هیچ جنگی نبودیم

اما درخت های سوخته در ما دود می کردند.

حرفهامان تماسهای دودقیقه ای بود،

که قطع می شد

من دنبال کلمه بودم که این در چوبی را تکان دهد

گاهی فکر می کنم ،

در این خانه ی شش دانگ

که به عقدش پایبندست،

سرم را بردارم و همه چیز رابه باد دهم.

فیروزه محمدی

زیبای ناپیدا

زیبای ناپیدا
دل مارا عشق تو جان سوخته کرده است
در مسیر فراق،
باز آی
که تیر ، آتش بی امان می دهد مرا


حسن سهرابی

یا رب مرا بگذار با عشق دمادم شَم

یا رب  مرا بگذار با عشق دمادم شَم

از منت غیر برگیر با شوق دلم تَر شَم

زینت به سرابم ده، از چشمه پُرآبم کن

در بتکده مستان تو ساقی و من جَم شَم


مهدی سمرقندی