یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

غمی سنگین بُود در تار و پودم

غمی سنگین بُود در تار و پودم
ز هجرانت پر از دردست وجودم
غمت در سینه ام آتش بپا کرد
مصیبت خانه عالم بنا کرد
چقدر آسوده بودم در بر تو
ولی حالا بمیرم در غم تو
بُود زندان برایم روزگارم
تمام خاطراتت یادگارم
گلی رفته ز دست من پریده
وجودم رفته در خاک آرمیده
صدایت می کنم مادر کجایی
ولی از تو نمی آید صدایی
گل من خشک و گلدانم شکسته
غبار غم به روی دل نشسته
نباشد باورم این داغ جانسوز
که من باید بسوزم هر شب و روز
سیاه شد روزگارم ای عزیزم
که هر دم من بسوزم اشک بریزم
نمی دانم در این دنیای بی تو
چگونه سر کنم من با غم تو


ابوالفضل قزاقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد