یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دیگر دلی نمانده که برایت غزل کنم

دیگر دلی نمانده که برایت غزل کنم
اشکی نمانده که به راهت در به در کنم
بردی تمام مرا با خودت عزیز دل
با این منِ رفته بگو چگونه سر کنم؟
من ماندم و حسرت جانم ، هدیه ات
دیگر چگونه به زیبا رخی نظر کنم؟
زیباتر از تو مگر هست در جهان؟
جانم مگر می‌شود از عشقت گذر کنم؟
ای کاش مانده بود دنیا در آخرین قرار
تا بیش از اینها عطر تنت را نفس کنم
امروز در این کافه ی تنهای بی رمق
واژه کم است تا عشق قشنگت را قلم کنم
آرزو می کردم که ای کاش بیایی و
با موج موهایت به مستی سفر کنم
از شوق چشم خشکیده ام باز شود به اشک
باران دیده را بر قدمت مفتخر کنم..


یوسف خدائی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد